زبان و ادبیات عربی... هناک دائماً مَن هُو أتعَسُ مِنک، فأبتسم...
| ||
|
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. سهراب ![]()
من می گویم ، تو حرف مرا می فهمی ، پس ما هستیم
فرانسیس پونژ بی مقدمه داستان ، روایت ساده ی زندگی است و تاریخ نیز روایت دیگر گونه ای از انسان و گذشته های پند آموز اوست . تنها عنصری که این دو وجه راوی را از هم باز می نماید در شکلی کاملا آشکار عنصر تخیل است . احساس ، اندیشه و زبان در هر دو ژانر روایی کاملا با کلام ممزوج است ، اگر چه نگرش داستان نویس به زبان از نوع دیگر است . داستان ، خلق روایتی است خود خواسته که در بطن واژگان شکل می گیرد اما تاریخ روایت گذشته ای نا گزیر است که در آن مورخ در مقام ناظری منفعل ، تنها به واگویه ی حوادث حادث می پردازد . اما داستان عین حادثه است حادثه ای که در زیر و بم کلمات و اصوات تجلی می یابد . گاهی حادثه ، طرز وگونه ی چینش کلمات و همنشینی و جانشینی جادویی واژگان است . بدین سان است که داستان با شعر و چکامه همداستان می گردد . مرز شکنی های جهان پست مدرن در علوم انسانی خصوصا ادبیات به زدودن دیوار ستبر ژانرها و میان ژانرها پرداخته و انواعی همدست و همگون از ادبیاتی ترکیبی و تلفیقی پدید آورده است . لیوتار مرز شکنی های پسامدرن را در حوزه های مختلف باز جست و دریدا با تأیید نظرات لیوتار ، منطق و شعر را از یک قماش دانسته به صراحت ابراز می دارد آنجا که منطق با زبان آوری به اهداف خود نائل می آید شعر نیز با همنشینی با فلسفه پهلو به پهلوی منطق می ساید . ماجرای خویشاوندی شعر و داستان ، داستان و تاریخ ، تاریخ و اسطوره جزئی از همین تئوری محتوم است . با فرو ریختن دیوار حائل بین شعر و داستان ، با گونه ای نوین از تعارضات بینامتنی و میان ژانر ها مواجه ایم . داستان از آن روی که روایتی منثور است روی در اطناب دارد اما شعر از آنجاکه به روایت های یک سویه تن در نمی دهد و از سوی دیگر بدان جهت که حاصل مکاشفات آنی و لحظه ای شاعر است روی در ایجاز و فشردگی بیان دارد . شعر با دریافت گونه های مختلف و مختلط روایت و تأکید برساخت و ساز مکان ها و شخصیت ها داستان گونه می شود و داستان نیز با تأکید بر برخی از فعالترین عناصر شعر ، پابه حیطه ی احساس و تخیل و شاعرانگی می گذارد . زبان در این میان نقشی چند سویه را بازی می کند . ایجاز ، واژگان مکرر و سطرهای طویل داستان ها را تقلیل می دهد و بدین سان است که داستان کوتاه و کوتاه وکوتاه تر می شود . رویکرد جهان ادبیات به داستان های مینی مالیستی در حقیقت انعکاس ایجازگری هایی است که پیش از آن در واقعیت های عینی رخ داده است . جهان امروز روی در فشردگی و انقباض دارد و در بسیاری از عرصه ها نمود آن مشهود است . ایجاز نتیجه ادغام یافته ها ی بشری است و تلفیق دانسته هایی است که در قرون متمادی حصول یافته است . شعر نیز با نگاهی چند وجهی به واژگان به هایکو یا چیزی شبیه به آن که طرحاش می نامیم بدل می شود و می رود تا درکمترین واژگان ، کمترین فاصله را با نیستی کلمه و سکوتی سراسر شعر و شعور پیدا کند . تلفیق شعر و داستان، به روایت های شعر گونه ای انجامیده است که درکمترین واژگان و سطرها ازدریافت های آنی مولف حکایت دارد. با این همه حتی اگر کلام به کلمه ای ختم شود نوع دستوری کلمه مرز کوتاه و باریک شعر و داستان را همچنان باقی می گذارد . فعل ها همواره به جهت روایتی که در خود ضمیمه دارند بیشتر داستانی اند اما اسم ها و صفت ها از آنجا که دریافت مدلولشان نیاز به کنکاش قوه تخیل دارد غالبا شاعرانه تر به نظر می رسد . مورخ امروز نیز در این میان با شکستن بنیان های تاریخ نویسی سنتی که ریشه در وقایع اتفاقیه مرسوم دارد گاهی پا به حیطه بی زمانی یا چند زمانی شعر و داستان و اسطوره گذاشته و از منظر گاهی نو ، روایتی آمیخته با احساس و تفکر و تخیل را ارائه می کند . امروزه مورخ نو گرا دیگر خود را آنگونه که تاریخ می طلبد در گذشته های دور و نزدیک محصور نمی کند بلکه به حال می اندیشد و به فردا و در تحلیل های عبرت آمیز و عبرت آموز خود وجوه بیانی و زبانی را از نظر دور نمی دارد . اما در حقیقت با این کار شگفت ، تاریخ را از انحصار افعال ماوقع ماضی بیرون می آورد و بدینسان دور از گیرودار مکان و زمان و تنوع افعال به ابدیتی تأمل بر انگیز در کلام می اندیشد . او در واقع با روایت تاریخ ، تأویلی تازه از زمان و زندگی ارائه می کند . جنگ و صلح تولستوی با تمام فراز و نشیب هایش تاریخ غرور ، افتخار ، نفرت ، تکبر ، عشق ، هوس ، امید ، یأس ، وحشت و غم های بی پایان بشری است . صد سال تنهایی گارسیا مارکز ، تاریخ یا داستان شاعرانه و جاودانه و جادودانه مردمی است که در گوشه ای از این جهان پر رمز و راز، باران و زندگی را به دیده حیرت می نگرند ؛ مردمی که در آنسوی واقعیات فریبنده عینی، به امور ذهنی و جادویی که روح و روان آنها را تسخیر کرده می اندیشند . کوری ساراماگو نیز تاریخ سپید ناهوشیاری و نابینایی انسانهای همیشه تاریخ است که در چهارراه زندگی به غفلتی ابدی تن در داده اند . بارهستی کوندرا ، روایت کامجویانه انسانهایی است که در منجلابی از چیزی که دوستی و تن پرستی و نفرتش می نامیم گرفتار آمده اند . پاک کن های آلن رب گریه در حقیقت تاریخی است که در زمانی گمشده اتفاق می افتد زمانی اندک ؛ با تداخل مکان ها و شخصیت هایی که در دنیای پر از جنایت و جرم به دستان مقصر و مرگ آفرین خویش نگاهی وسواس آمیز دارند . در داستانهای کوتاه و داستان های کوتاهتر نیز گوشه ای از کلان روایتی تاریخی به تصویر کشیده می شود . رئالیسم جادویی اگرچه بیشتر در رمان های مطول امکان بروز یافته است اما کسانی چون کارپنتر و بورخس و دیگران با تأسی از افسانه پردازیهای شرق و چیزی از گونه هزارو یکشب های عربی - ایرانی به خلق جادوی روایی خود پرداخته اند . داستان نویس امروز می نویسد تا به انسانها آگاهی و بیداری بخشد هرچند دنیای پرتشتت امروز به او آموخته است که نمی تواند در مقام یک پیامبر به توصیه دانسته ها و نا دانسته های خود تأکید ورزد . داستان نویس می نویسد تا چشمهای خواب آلود را آبی زند و از خواب جهالت بیدار کند بر خلاف آنچه در جامعه قصه پرداز دیروز ما جریان داشت . داستان فقط آرام بخش قبل از خواب خاتون و خواجه نیست . شهرزاد ظلم را می خواباند تا عدالت بیدار شود و بدین جهت است که هزار و یک شب نا تمام را نمی آساید و چشم برهم نمی گذارد تا زندگی بیدار بماند. پیرمرد راوی به شهرزاد می گوید : باید داستانهایت زیبا و لذت بخش باشد اگر اینگونه نباشد تو خواهی مرد ! و سالها بعد سامرست موام داستان نویس معروف براین نکته تأکید ورزید که داستان قبل از هر چیز باید سرگرم کننده و لذت بخش باشد . هنر با نزع از واقعیت و پیوند آشکار با تخیل می رود تا انسان را از درگیری جانفرسا با واقعیت های تلخ زندگی رهایی بخشد . خواننده با خواندن داستان، پا به حیطه دنیایی می گذارد که آنرا انسانی چون او آنگونه که خود خواسته آفریده است بدین لحاظ چنین آفرینشی از نابسامانی های دنیای بیرون بدور است . به گفته معروف فلوبر " یکی از راهها برای تحمل زندگی ، غرق شدن در ادبیات است انگار در جشنی جاودانه شرکت داشتن " و نکته آخر اینکه داستان نویسی امروز علاوه بر رویکرد به ایجاز و گزیده گویی و گریز از روایت های کلان و توجه به جزئیات امور از یکسو و از سوی دیگر با شکستن مرکز یت کلام و تداخل معنا ، جهان پر از تشتت امروز را در غوغای کلمات به تصویر می کشد . نسبیت گرایی و عدم قطعیت از اندیشه های اینشتین و هایزنبرگ یعنی در واقع از فیزیک به متا فیزیک ذهن حلول یافته است و در ساخته های ماهوی بشر تاثیری تام وتمام داشته است . فرم، به تعبیر ما تلفیقی از وجوه ساختاری و بافتاری اثر هنری است که ماهیت و کیفیت ساختمان بیرونی و درونی اثر را تضمین می کند . معماری پیشرفته در جهان واقع ، معماری متنوع و حیرت برانگیز سوبژه های ادبی را به ارمغان آورده است . توجه به انواع فرمهای داستانی و شعر و بعضا تلفیقی ، از وجوه جوهرشناسی ادبیات روایی و غیر روایی امروز محسوب می شود . آنچه فهرست وار بر شمردیم به زعم ما ، گوشه ای از خصایص و ویژگی های داستان نویسی امروز است . اینهمه را مقدمه آوردیم تا به داستانهای کوتاه و کوتاهتر داستان نویسی جوان نگاهی امروزینه تر داشته باشیم . دومین اثر داستانی داوود عسکری در واقع مجموعه سی داستان کوتاه و بعضا مینی مالیستی است که برخی از ویژگی های یادشده را داراست . قدرت و قوت احساس در داستانهایی که از نظر خواهد گذشت مهمترین خصیصه آشکار آنهاست اگرچه این داستانهای پر احساس ، گاه به روایتهای احساساتی بدل می شود اما همین عنصر غنی است که با مخاطب به طرزی مرموز ایجاد رابطه می کند . گوشه ای از این همزادپنداری مخاطب ، حاصل مکاشفه هایی است که حداقل در هر داستان یک بار اتفاق می افتد . فقر اندیشه در برخی از آثار کم وبیش به چشم می خورد اما شاعر با خلق صحنه های ماندگار و لحظات تلخ و شیرین ، فلسفه ای عمیق را جستجو می کند اگرچه احساسات نوستالوژیک حتی در ساده ترین داستان ها نیز از ذهن و اندیشه ی داستان نویس دست بردار نیست . او زندگی را از دریچه ی عشق و دوستی و مرگ به نظاره نشسته است و اگر گاهی کلام او به کسالت وانزجار مخاطب می انجامد بی گمان به دلیل وجود نکات کسالت آور و انزجارآمیز زندگی است . داستان امروز و داستان هر روز ، داستان زندگی است . آیینه ی تمام نمای روزمرگی و روزمرگی انسان با تمام ابعاد و تمام فراز و نشیب هایش . تنوع گونه های داستان در این مجموعه داستانی خود حکایتی دیگر است . کنکاش چند و چون این آثار مجالی دیگر می طلبد . محمد حسین بهرامیان
با سلام.. نمرات نهایی درس نهج البلاغه دانشجویان محترم دبیری زبان و ادبیات فارسی اعلام شده است.یادآور می شود نمره سوال مصادر نهج البلاغه به همه دانشجویان داده شد.
سلام.. دانشجویان محترمی که درس آشنایی با قرآن با اینجانب داشته اند لطفا جهت بررسی برگه های تصحیح شده خود در تاریخ 30 دی ماه از ساعت 10 تا 12 صبح مراجعه نمایند. سلام.. با توجه به تصحيح برگه هاي آزمون پايان ترم درس عربي رشته حقوق و درخشش بی نظیر و قابل انتظار دوستان که در نتیجه آن از مجموع 76 برگه ، 73 برگه زیر 10 بوده، به اطلاع دانشجويان اين درس ميرساند قبل از اعلام نهايي نمرات، براي مشاهده اوراق خود مي توانند در روز شنبه 30 دي ماه از ساعت 13 تا 15 به دفتر اينجانب تشريف بياورند. با سلام. نمرات نهایی درس تاریخ ادبیات جاهلی و اسلامی اعلام شده است. از همه دانشجویان محترم به خاطر تلاش صادقانه و چشمگیرشان درطول ترم تشکر می کنم. نمرات بسیار عالی بود و اینجانب بی نهایت از همه شما راضی هستم. خیلی خوب به سوالات آنهم به شکل تشریحی عربی پاسخ داده اید، تحلیل ها برجسته بود و مهمتر از همه کار گروهی و کلاسی عالی داشتیم. انشالله اگر همین جدیّت را در ترمهای آینده به کار ببریم بی شک روی حداقل 5 قبولی در آزمون دکتری می توان حساب جدی باز کرد. تا شنبه هفته آینده استراحت کنید بعد با توکل به خدا برای تاریخ و متون ادبیات دوره عباسی در ترم بهمن خودتان را آماده کنید که کار فراوان پیش روی داریم. به امان خدا باشید. با سلام. برگه های امتحان پایان ترم درس عربی (1) تصحیح شده است. دانشجویان محترم برای بررسی بیشتر می توانند روز دوشنبه 25 دی ماه از ساعت 10 تا 12 به دفتر اینجانب در دانشکده تحصیلات تکمیلی تشریف بیاورند.ضمناً آن دفترچه هايي كه حاوي خلاصه كتابهاي مطالعه شده دانشجويان در طول ترم بود را ملاحظه كردم. خيلي خوب و عالي بود. انشالله به همين ترتيب در كنار درسهاي هر نيمسال، مطالعه خودتان را ادامه دهيد.متشكرم... با سلام. به اطلاع میرساند برگه های امتحان زبان عربی (5) رشته آموزش دینی و عربی و امتحان تمرین تجزیه و ترکیب رشته تربیت معلم زبان و ادبیات فارسی، تصحیح شده است. دانشجویان محترم این دو درس، می توانند در روزهای یکشنبه 24 و دوشنبه 25 دی ماه از ساعت 10 تا 11 صبح، برای مشاهده و بررسی برگه های خود به دفتر اینجانب در دانشکده تحصیلات تکمیلی تشریف بیاورند. یادآور می شود نمره های آزمون، روز سه شنبه 26 دی به شکل رسمی اعلام خواهد شد. با سلام. به اطلاع دانشجويان محترم كارشناسي ارشد ادبيات فارسي ميرساند امتحان پايان ترم درس زبان عربي (1 )، تمام مبحث فعل خواهد بود و موضوع اسم كه در كلاس ساعت 8 صبح تدريس شده بود از امتحان حذف است.
با سلام. به اطلاع دانشجویان کارشناسی حقوق می رساند که امتحان پایان ترم درس عربی به شکل تشریحی خواهد بود.
معروف ترین تابلو های هنری جهان
مونالیزا اثر: لئوناردو داوینچی محل نگهداری: لوور، پاریس- 06-1503 این صورت با لبخند مرموزش خودش با هنر مترادف شده است و قطعا مشهورترین نقاشی ای است كه همهمان میشناسیم و تقریبا تاثیرگذارترین پرتره در طول تاریخ نیز بوده است.
شب پرستاره اثر: وینسنت ون گوك محل نگهداری: موزه هنرهای معاصر، نیویورك، 1889 بی شك این اثر هنری بهترین دوست داشتنیها را به نمایش گذاشته و اما نوابغ را نیز به دردسر انداخته است. گویا هنرمند قصد داشته در طول نیم قرن یا بیشتر با استفاده پرمعنی اش از رنگ نوابغ و هنرمندان سراسر جهان را تحت تاثیر قرار دهد.
گلهای آفتابگردان اثر: وینسنت ون گوك محل نگهداری: لندن، گالری ملی، 1888 ون گوك بعد از ترك كردن زادگاهش هلند به قصد جنوب فرانسه برای تشكیل انجمن هنری، این گلهای آفتابگردان را نقاشی كرده است. او این اثر را برای تزئین اتاق خواب دوستش پل گوگن نقاشی كرد. ون گوك سال بعد یعنی سال 1889 كپی دیگری نیز از این نقاشی كشید و شاید هم كپی دیگری در سال بعدتر. كپیها و نسخههای متفاوت دیگری از این تابلو نیز به شاگردان او نسبت داده شده است. این گلهای هنری معروف در قلبشان نمونه سادهای از ایجاز زندگی را به نمایش میگذارند؛ آنها چرخههای متفاوت زندگی ما هستند، شكوفههای شاداب و باطراوت تا پژمردگی و نابودی...
موج نهم اثر: ایوان آیوازوفسكی 1850 محل نگهداری: موزه دولتی روسیه، سن پترزبورگ تابلوی موج نهم شاهكاری واقعی است. آیوازوفسكی در این نقاشی كه تلاش شوم گروهی را برای نجات یافتن از امواج بیرحم اقیانوس نشان داده، به كمال تكنیكی ناب خویش دست یافته است. با وجود این قویترین بخش این كمپوزیسون در مركز نقاشی قرار دارد كه مرموزترین و عرفانیترین بخش و نمایش دهنده تشعشعات خورشید میباشد و به صحنه با طیفی از رنگهای قوی سبز و صورتی روشنایی بخشیده است. همچنین بارها از این نقاشی به اسم زیباترین نقاشی روسی نام برده شده است.
گالری علوفه اثر: جان كنستابل 1821 محل نگهداری: گالری ملی، لندن این تابلو به عنوان بزرگترین نقاشی بریتانیایی ارزشمند و مورد تقدیر واقع میشود، اما وقتی كه برای اولین بار در سال 1821 در آكادمی سلطنتی نمایش داده شد (با عنوان: نیم روز)، در پیدا شدن خریدار ناكام ماند. ولی وقتی در فرانسه تئودور گریكالت این اثر را تحسین كرد بیشتر مورد توجه قرار گرفت. و بالاخره وقتی در یك سالن در پاریس همراه با تابلوهای دیگر كنستابل نمایش داده شد شور و هیجان بیشتری را برانگیخت (گفته شده كه حضور داشتن نقاشیهای دیگر كنستابل در این نمایشگاه یك هدیه برای گریكالت كه خیلی زود و در همان سال فوت كرد، به شمار میآمده). در این نمایشگاه تابلوی گالری علوفه به طور قطع به عنوان برنده مدال طلایی كه توسط چارلز ایكس از فرانسه اهدا میشد انتخاب شده بود. آثار كنستابل در این نمایشگاه تحت تاثیر و الهام گرفته از نقاشهای فرانسوی مثل اوژن دلاكروا بود.
برج بابل اثر: پیتر بروگل مهتر 1563 محل نگهداری: موزه كانستیستوریس، وین موضوع این نقاشی سازه برج بابل است؛ در كتاب مقدس آمده كه این برج ساخته دست بشر برای رسیدن به بهشت بوده. بروگل در نشان دادن معماری برج بابل با طاقها بیشمار و نمونههای دیگر از مهندسی رومی، عمدا كلسئوم روم را تداعی كرده است. هدف او از این نقاشی این بوده كه خطرات غرور بشر و شاید هم زیانبار بودن عقلانیت كلاسیك در مواجه با الاهیت را نشان دهد.
تمرر جنگجو به آخرین لنگرگاهش كشیده میشود تا از هم باز شود اثر: جی.ام.دبلیو. ترنز 1838 محل نگهداری: گالری ملی، لندن در مهمترین بخش نقاشی، یعنی كشتی جنگی قدیمی، تركیب بندی اثر غیر عادی است، كه در سمت چپ تصویر جا داده شده یعنی جایی كه بر شكوه و جلال اثر تاكید میشود و اكثر رنگهای شبح گونه آن در گوشه ای از مثلثی قرار گرفته است كه در دو گوشه دیگر آن آسمان آبی و همچنین مهی كه به سوی آسودگی خیال پیش میرود، قرار دارد. زیبایی قایق كهنه در كنتراست قوی و رنگهای سیاه و چركین قایق با بخارهایی نمود پیدا میكند كه به سرعت از روی سطح دریاچه بلند میشود؛ "مثل بخار آب". در سال 2005 این نقاشی به عنوان عالیترین اثر هنری در گالری هنر بریتانیا انتخاب شد.
گشت شبانه اثر: رامبرانت وان رین 1642 محل نگهداری: آمستردام، Rijksmuseum از این نقاشی به عنوان بهترین كار رامبراند نام برده شده است، چرا كه این اثر تمام الگوهای نقاشی را شكسته تا حدی كه تمام نقاشان چهره آن دوران از خلق این اثر ابراز نگرانی و ناراحتی كردند. این نقاشی به تازگی به نمایش گذاشته شده و به عنوان یكی از بهترین آثار اروپای شمالی به بازدیدكنندگان ارائه میشود.
خوك چران، بریتانی اثر: پل گوگن 1888 محل نگهداری: موزه هنر شهر لس آنجلس گوگن یكی از نقاشان پیشرو پست امپرسیونیست به شمار میآید. این نقاشی رنگین نسبت به نقاشیهای دیگر گوگن به سبك پخته خاص خودش فضاهای رئال بیشتری دارد. "خوك چران" با كشاورز و خوكهایش و پس زمینه ای از خانههای كوچك روستایی و آسمان، از پیش زمینه ای متفاوت برخوردار است. رنگهای قوی و تكه تكه یكی از سبكهای خاص و متعلق به گوگن است.
دو خواهر (روی تراس) اثر: پیر آگوست رنوآر 1881 محل نگهداری: موسسه هنری شیكاگو تجلیل از زیبایی بهار و پیمانهای دوران جوانی، در تابلوی دو خواهر (روی تراس) سبك تكنیكی و كمپوزیسیون درست، نمایش هنرمندانانه رنگهای لرزان باطراوت به خوبی مشهود است. اكثر تصاویر نقاشی در اندازه واقعی قضایی سطحی را در جلوی تراس اشغال كرده اند؛ و در پشت آنها فضایی پرنشاط و پر از برگ مورد توجه قرار میگیرد كه به نحو بسیار شدیدی روی فرمها و شكلهای نقاشی شده فوكوس میكند. صورت دو دختر به شدت بر اصول نقاشی جدید رنوآر تاكید داشته و آن را آشكار میكند و رنگ صورتها تحت تاثیر سایهها یا بازتابها قرار نگرفته است. رنگ چشمهای دختر كوچك بسیار شفاف و واضح، به رنگ آبی ترانسپورانت و شفاف، ما را به تماشا كردن جهان با نگاهی تازه و از دید چشمانی بیگناه دعوت میكند. أبدع معظم العرب فی ضرب الأمثال فی مختلف المواقف والأحداث فلا یخلو موقف من حیاتنا العامة إلا ونجد مثلا ضرب علیه، ولا تخلو خطبة مشهورة ولا قصیدة سائرة من مثل رائع مؤثر فی حیاتنا. فالأمثال أصدق شیء یتحدث عن أخلاق الأمة وتفكیرها وعقلیتها , و تقالیدها وعاداتها , ویصور المجتمع وحیاته وشعوره أتم تصویر فهی مرآة للحیاة الاجتماعیة والعقلیة والسیاسیة والدینیة واللغویة , وهی أقوی دلالة من الشعر فی ذلك لأنه لغة طائفة ممتازة , أما هی فلغة جمیع الطبقات. ولقیت هذه الأمثال شیوعا لخفتها وعمق ما فیها من حكمة وإصابتها للغرض المنشودة منها, وصدق تمثیلها للحیاة العامة ولأخلاق الشعوب , قال النظام : "یجتمع فی المثل أربعة لا یجتمع فی غیره من الكلام إیجاز اللفظ وإصابة المعنى وحسن التشبیة وجودة الكتابة فهو نهایة البلاغة" ، والأمثال فی الغالب أصلها قصة، أی أن الموقف الأصلی الذی ضرب فیه المثل یكون قصة أدت فی النهایة إلى ضرب المثل, والفروق الزمنیة التی تمتد لعدة قرون بین ظهور الأمثال ومحاولة شرحها أدت إلى احتفاظ الناس بالمثل لسهولتة وخفته وتركوا القصص التی أدت إلى ضربها.
وفی الغالب تغلب روح الأسطورة على الأمثال التی تدور فی القصص الجاهلیة مثل الأمثال الواردة فی قصة الزباء ومنها " لا یطاع لقصیر أمر, ولأمر ما جمع قصیر أنفه – بیدی لا بید عمرو ". وكذلك الأمثال الواردة فی قصة ثأر امرئ القیس لأبیه ومنها: " ضیعنی صغیرا وحملنی ثأره كبیرا – لا صحو إلیوم ولا سكر غدا – الیوم خمر وغدا أمر ".
وربما یستطیع المحققون بجهد أن یردوا بعض هذه الأمثال لأصحابها ومبدعیها، فمن حكماء العرب عدد كبیر اشتهر بابتكاره وإبداعه الأمثال بما فیها من عمق, وإیجاز, وسلاسة, یقول الجاحظ: " ومن الخطباء البلغاء والحكام الرؤساء أكثم بن صیفی وربیعة بن حذار وهرم بن قطیعة وعامر بن الظرب ولبیدبن ربیعة . وأحكمهم أكثم بن صیفی التمیمی وعامر بن الظرب العدوانی , فأما أكثم فكان من المعمرین؛ تدور علی لسانه حكم وأمثال كثیرة, وهی تجری علی هذا النسق " رب عجلة تهب ریثا. ادرعوا اللیل فإن اللیل أخفى للویل.
المرء یعجز لا محالة. لا جماعة لمن اختلف. لكل امرئ سلطان على أخیه حتى یأخذ السلاح, فإنه كفى بالمشرفیة واعظا. أسرع العقوبات عقوبة البغی".
ولكن أمثال العرب لم تأت على مثل هذه الدرجة من الرقی والانضباط الأسلوبی, مثل التی جاء بها أكثم, بل إن كثیرا من الأمثال الجاهلیة تخلو من التفنن التصویری, وهذا بطبیعة الأمثال فإنها ترد على الألسنة عفوا وتأتی على ألسنة العامة لا محترفی الأدب, فلم یكن من الغریب أن یخرج بعضها علی القواعد الصرفیة والنحویة دون أن یعیبها ذلك مثل أعط القوس باریها ( بتسكین الیاء فی باریها والأصل فتحها ), وأیضا ( أجناؤها أبناؤها ) جمع جان وبان والقیاس الصرفی جناتها بناتها لأن فاعلا لا یجمع علی أفعال وهذا یثبت أن المثل لا یتغیر بل یجری كما جاء علی الألسنة وأن خالف النحو وقواعد التصریف؛ .
وبعض الأمثال یغلب علیها الغموض ویدل تركیبتها على معنى محدد لا تؤدی إلیه الكلمات المفردة ومن ذلك قول العرب ( بعین ما أرینك ) أی أسرع. ولم یكن هذا النوع من الأمثال هو الوحید بل هناك أمثال صدرت عن شعراء مبدعین وخطباء مرموقین فجاءت راغبة الأسلوب متألقة بما فیها من جمإلیات الفن والتصویر مثل: أی الرجال المهذب، فهذا المثل جزء من بیت للنابغة یضرب مثلا لاستحالة الكمال البشری والبت: ولست بمستبق أخا لا تلمه على شعث أی الرجال المهذب والأمثال فی الأدب الجاهلی یصعب تمیزیها عن الإسلامی. لاختلاطهما ببعض عند الرواة والمؤلفین, ولكن ما یشیر إلیه من حادث أو قصة أو خبر مما یتصل بالجاهلیة یساعد على معرفه الجاهلی وتمییزه من الإسلامی مثل: ما یوم حلیمة سر ( وحلیمة بنت ملك غسان ویضرب هذا المثل للأمر المشهور الذی لا یكاد یجهل )
وقد یدل علی جاهلیة المثل أن یكون مخالفا لتعالیم الإسلام ومبادئه مثل: الیوم خمر وغدا أمر. والأمثال إما حقیقیة أو فرضیة خیالیة، فالحقیقة: لها أصل وقائلها معروف غالبا، والفرضیة ما كانت من تخیل أدیب ووضعها عل لسان طائر أو حیوان أو جماد أو نبات أو ما شاكل ذلك والفرضیة تساعد علی النقد والتهكم والسخریة وخاصة فی عصور الاستبداد وهی وسیلة ناجحة للوعظ والتهذیب والفكاهة والتسلیة مثل كلیلة ودمنة وسلوان المطاع , وفاكهة الخلفاء؛ الأدب الجاهلی د/ محمد عبد النعیم خفاجی – دار الكتاب - ص 146.
وهذه كانت نظرة سریعة للأمثال فی الأدب الجاهلی كیف كانت, وبما تمیزت به الأمثال من خفه ودقة وسلاسة وإیجاز وعمق ما فیها من حكمه وصواب رأی, وكیف أبدعوا العرب قبل الإسلام فی الأمثال, فحیاتنا الآن لا تخلو من أمثالهم وحكمهم. ( الصیف ضیعت اللبن ) قاله عمرو بن عمرو بن عدس وكان شیخا كبیرا تزوج بامرأة فضاقت به فطلقها فتزوجت فتى جمیلا وأجدبت. فبعثت تطلب من عمرو حلوبة أو لبنا , فقال ذلك المثل, ویضرب هذا المثل لمن یطلب شیئا فوته على نفسه.
(على أهلها جنت براقش ) وبراقش كلبة لقوم من العرب اختبأت مع أصحابها من غزاة, فلما عادوا خائبین لم یعثروا علیهم نبحت براقش فاستدلوا بنباحها على مكان أهلها فاستباحوهم.
چكیدهیكى از موضوعات ناپژوهیده در عرصه پژوهشهاى قرآنى این است كه قرآن به چه لهجه اى نازل شده است. روایات و دیدگاهها در این زمینه آشفته است و در آنها پاسخ قانع كننده اى به این سئوال داده نشده است. حاصل بحث در این مقاله این است كه قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قریش یا غیر قریش نازل نشده است؛ بلكه قرآن به زبان فصیح و بلیغ عربى كه از هرگونه عیوب لهجات محلى و قبیگى عرب خالى است، نازل شده است. كلیدواژه ها: لهجه قرآن، لغت قرآن، نزول قرآن، قرائت قرآن، هفت حرف، قبائل عرب. . مقدمهبه عقیده برخى، اختلافات قرائات در برخى از كلمات قرآن، نتیجه اختلاف لغات و لهجه هاى عربى و تعدّد آنهاست(طبرى، جامع البیان، ج1، ص9 به بعد). در این مقاله سعى بر آن است كه ضمن بررسى لهجه هاى عرب در دوره جاهلى و اسلامى و موارد اختلاف قرائاتى كه ناشى از لهجه خوانده شده، به شناسایى لهجه یا لهجه هایى كه قرآن به آن نازل شده است، دست بیابیم. سئوالاتى كه در این مقاله درصدد پاسخگویى به آنها هستیم، از این قبیل است كه آیا لغت و لهجه اى كه قرآن به آن نازل شده است، چه لغت و لهجه اى بوده است؟ آیا تركیبى از لهجه هاى گوناگون عربِ پیش از اسلام و مقارنِ ظهور آن بوده است؟ یا لغت و لهجه قریش بوده است كه در موسمهاى خاصّ و از طریق تجارت و امثال آنها در نواحىِ دیگرِ جزیرةالعرب انتشار یافته است؟ 2. لغت و لهجه جاهلىشایسته به نظر مىرسد، براى آشنایى به لهجه قرآن، نخست لهجه ادب جاهلى بررسى شود كه آیا عرب جاهلى در تعبیر از افكار و عواطفِ خود در شعر و نثر لهجه خاصى را به كار مىبرد؟ یا لهجه هاى متعددى را؟ بنا به فرض اول، آیا این لهجه خاص در سطحى عالىتر از لهجه هاى محلّى قبائل متعدّد عربى قرار داشت؟ یا لهجه خاصّ قبیله خاصى را به كار مىبردند؟ و در این صورت، آیا آن، لهجه خاص به چه قبیله اى تعلق داشت و در چه محلى پدید آمده بود؟ آیا از آنِ اعراب شمالِ جزیرةالعرب بود یا به اعراب جنوب متعلق بود؟ گروهى از خاورشناسان غربى به امثال این پرسشها پاسخهایى داده اند كه اینك بررسى مىشود: نولدكه بر این نظر است كه لهجه فصیح بر اساس لهجه هاى حجاز و نجد و مناطق مجاور فرات مبتنى است. نالینو نیز بر این باور است كه زبان عربىِ فصیح از یكى از لهجات نجد پدید آمده و در كنده، تهذیب شده و به صورت لهجه ادبىِ پیشرفته و رایج، در آمده است. او معتقداست كه پادشاهان كِنده به خاطر عنایتى كه به رفاه زندگى شعرا و ادبا داشتند، آنها را به خود جلب كرده و نیز گسترش حكومت آنها كه قبائل مَعد را به خود پیوست و همچنین گرد آوردن قبائل مختلف و از میان بردن پراكندگى آنها، عامل رواج و پیشرفت این لهجه گردید(جواد على، ص47). به عقیده او لهجه مزبور در نیمه قرن ششم میلادى رواج و انتشار یافت و خارجِ نجد را نیز فراگرفت و در بیشتر جزیرة العرب ـ به خصوص بخش جنوبى حجاز كه مدینه و مكه و طائف در آن قرار داشت ـ بسط و گسترش یافت. اوضاع پایتختهاى معروف آن عصر و ملوك حیره و غسّان را بدون تردید مىتوان عامل انتشار سریع و شگفت آور لهجه مذكور دانست. هارتمن و ولرس را هم عقیده بر آن است كه عربى فصیح، عبارت از لهجه اعراب نجد و یمامه مىباشد؛ جز این كه شعرا، این لهجه را به میزان قابل توجّهى دگرگون ساختند. لَنْدبُرگ نیز در این زمینه مىگوید: شعرا قواعد این لهجه را تأسیس كردند و بعدىها طبق قواعد آنها عمل نمودند و این قواعد را از شعر آنها استخراج نموده، اصل نحو را نیز از قصاید آنها استنباط كردند(همان). خاور شناسان، نظریه هاى خود را از روایاتى استنباط كرده اند كه دانشمندان اسلامى در باره شعر و لغت و لهجات عرب آورده اند و با این كه آراى خاورشناسان بر روایات دانشمندان اسلامى مبتنى است، در عین حال براى یك نظریه علمى صحیح و قاطع درباره لهجه قرآن كافى به نظر نمىرسد؛ زیرا روایات دانشمندان اسلامى در عصر حكومت اسلامى تدوین شد؛ یعنى پس از آن كه لغت و زبان استقرارى یافت و لغت قرآن كریم، زبان رسمى و معمولى تمام ملّت عرب گردید، این روایات به وجود آمد. به هر حال به نظر مىرسد، بهترین راه براى عرضه یك نظریه علمى در این زمینه، مراجعه به كتیبه ها و نوشته هاى دست اوّل است كه با لهجات مختلفِ اصلى نگارش یافته اند تا بتوان از آنها وجوه اختلاف و اشتراك لهجه ها و قواعد زبان را استخراج نمود و بدین وسیله به شیوه نگارش در منطقهاى كه این كتیبه ها و لوحه ها در آنجا پیدا شده و نیز به عصرى كه این نوشته ها نگارش یافته است، وقوف پیدا كرد. سپس به مؤلَّفاتى كه درباره قواعد لهجه ها و ضوابط آنها اعم از صرف و نحو و لغت تألیف شده است، مراجعه نمود تا به ریشه این زبانها و تمایزات میان آنها، و لغت و زبان فصیح ـ كه لهجه و تعبیر قرآن كریم است ـ آگاهى یافت. نوشته هاى مربوط به عصر جاهلى كه اساس استشهاد و استدلال است، در عصر حاضر به هزارها لوحه و كتیبه مىرسد. آنها لهجه هاى متعدّدى را از قبیل لهجه معینى، سبئى، قتبانى، حضرمى، ثمودى و لحیانى حكایت مىكنند. در این میان لهجه دیگرى به چشم مىخورد كه به زبان فصیح عربى نزدیك است و از این لهجه در میان لهجه هاى مذكور، آثار كمترى به دست آمده و روى هم به شش اثر مىرسد و تمام آنها مربوط به غرب و جنوب و جزیرةالعرب مىباشد. البته به استثناى نصوص و مدارك معدودى كه از عرب شرق جزیره به دست آمده است. این تفاوت، ناشى از كثرت اطلاع عربِ غرب و جنوب و یا قلّت اطّلاع عرب شرق از كتابت و نوشتن نیست؛ بلكه منشأ آن، اختلاف محیط طبیعى است. در غرب و جنوب جزیره، سنگها سخت بوده و نوشته ها را در خود نگاه مىداشت؛ ولى چون در شرق جز شن و ریگ و خاك وجود نداشت؛ به همین رو، نوشته و نقوش در آنها پایدار نمى ماند؛ لذا محقّقان در شرق جزیرةالعرب جز به آثار معدودى برنخوردند. آن هم روى سنگهایى كه از اماكن دور به آنجا مىآوردند و نوعاً در شنزارها فرومىرفت و كمتر خود را نمایان مى ساخت. این آثار در میان ریگ و خاك مستور و مدفون ماند تا كاوشگران شركتهاى نفتى و جهانگردان، بدانها دست یافتند. آثار مداركى كه با موضوع بحث ما رابطه مستقیم دارد، مدوّناتى است كه در قرن ششم میلادى نوشته شده است. به خصوص مقدارى از آن كه مربوط به زمان اندكى قبل از اسلام و نزول قرآن است. به هرحال آثار مربوط به پیش از قرن ششم میلادى، قسمت عمده آثار و مدارك موجود را تشكیل مىدهد؛ امّا آن آثارى كه مربوط به قرن ششم و چند سال قبل از اسلام و در نیمه اوّل قرن مزبور نوشته شده، بسیار كم و غیر قابل توجّه است؛ ولى آثار قابل توجهى در مورد لهجه هاى زبان عربى كه در سالهاى مقارن با ظهور اسلام و یا ایّام نزول وحى نوشته شده باشد، به هیچ وجه وجود ندارد تا بتواند به ما در شناختن لهجه اى كه هنگام ظهور اسلام در جزیرة العرب رایج بود، مدد كند. متأسّفانه در حین ظهور اسلام یا صدر اسلام تألیفى در نحو و ادبیّاتِ لهجه هاى عرب جاهلى و یا لهجه هاى معمول، در دست نیست. تحقیقاتى نیز كه برخى از دانشمندان، امثال همدانى و نشوان بن سعید حمیرى و امثال آن دو انجام داده اند و همچنین كتابهایى كه دیگران درباره لهجه هاى عرب با استفاده از دستاوردهاى آن دو پرداخته اند، بیشتر به مفردات مربوط است و اغلب درباره لهجه اى است كه قرآن كریم بدان نازل شده است(همدانى، ج8، ص122). متونى كه در اَلاِكلیل همدانى و برخى مؤلفات دیگر راجع به نصوص و نوشته هاى عصر جاهلى آمده، اصلى نیست؛ بلكه استنباطاتى است كه نویسندگان مزبور از مدارك اصلى نموده اند؛ از این رو نصوص مزبور نمىتواند نماینده لهجات مربوط به قبل از اسلام باشد؛ به همین جهت حكم نصوص جاهلى را ندارد. نزدیكترین نصوص و مدارك به زبان و لغات عربى، لغت و زبانى است كه طبق آن، نوشته ها فراهم مىآمد. كهنترین و مفصّلترین متونى كه نماینده عربى فصیح است و عربیت قرآن بر آن متكى است، متون حَرّان است كه به سال 328 میلادى تعلق دارد و در بلاد شام كشف شده است. وجود چنین متونى نشان مىدهد كه اعراب این سرزمین به لهجه اى نزدیك به لهجه قرآن كریم تكلّم مىكردند و مىنوشتند؛ اما نزدیكترین نصوص مربوط به ایّام ظهور اسلام، كمترین و مختصرترین متونى است كه كشف شده است؛ به همین رو از شناخت پیوستگى آنها به لهجه قرآن كریم، محروم هستیم و نمىتوانیم تطوّر این لهجه را از آغاز اطّلاع بر نخستین متن مدوّن تا ایّام ظهور اسلام و ویژگىهاى صرفى و نحوى و وجوه اشتراك آن را نسبت به قواعد لهجه قرآن بشناسیم. مورّخین یادآور شده اند، در حیره یك مركز علمى و مدرسه وجود داشت كه خطّاطان و نویسندگان حجاز، نگارش قرآن را در آنجا مى آموختند، و قبل از اسلام گروه بسیارى از دانشمندان مسیحى در آن مركز تربیت شدند و در كنیسه ها و دیرها و كاخها، جُنگها و مجموعه هایى وجود داشت كه در آنها اشعارى كه در باره ملوك و فرمانروایان آن سروده شده بود، دیده مىشد(طبرى، تاریخ الطبرى، ج2، ص37 و ابنجنى، الخصائص، ج1، ص393 و زبیدى، ج2، ص70 و جمحى، ص10 و سیوطى، المزهر، ج2، ص474 و جوادعلى، تاریخ العرب قبل الاسلام، ج1، ص14). با این وصف، براى بررسى صحیح لهجه هاى عربى پیش از اسلام و مقارن با ظهور آن باید نوشته ها و متون عصر جاهلى را مورد مطالعه قرار داده و آنها را بر حسب نتایج این مطالعات، به مجموعه هایى تقسیم نمود و براى شناختن لهجه قرآن باید لهجه هاى قبائل مختلف عربى و لهجه اهل حجاز و به خصوص لهجات اهل مكّه و مدینه و نواحى میان آن دو را كه قرآن در آن جاها نازل شده است، شناخت. ولى متونى كه كمى پیش از ظهور اسلام یا هنگام ظهور آن تدوین شده باشد، فعلاً در دسترس نیست. 3.لغت و لهجه قرآن كریمقرآن كریم به زبان عربىِ روشن(نحل، آیه 103) بر پیغمبر اسلام(ص) نازل گردید. عرب همواره به لغات و لهجه هاى مختلف سخن مىگفت. اینك سئوال این است كه آیا قرآن به كدام یك از لهجه هاى مختلف عربى نازل شده است؟ قرآن لهجه خاصّى را معیّن نكرده و حتّى بدان اشاره ننموده است، و واژه هاى عربى یا عربیّاً كه در سوره هاى متعددى به كار رفته، واژهاى عام و كلى است، و بر لهجه خاصى دلالت ندارد. در این زمینه كه آیا قرآن به چه لهجه اى نازل شده است، دو دیدگاه جلب نظر مىكند كه اینك به بررسى آنها پرداخته مىشود. 3. 1. نظریه نزول قرآن به لهجه هاى گوناگون عربپارهاى از روایات از جمله روایت انزل القرآن على سبعة احرف یكى از مستمسكات طرفداران این نظریه است كه قرآن مركب از لهجات گوناگون عرب است(طبرى، جامعالبیان، ج1، ص9 به بعد). برخى از علماى اهل سنت از جمله طبرى منظور از هفت حرف را در این روایت، عبارت از لهجه هاى مختلف عربى مىدانند. این روایت مشهور و معروف است و در كتب تفسیر و قرائات و حدیث اهل سنّت به طرق و وجوه متعدد نقل شده است. روایت مذكور به گروهى از صحابه پیغمبر(ص) منتهى مىشود كه آن را از پیغمبر(ص) شنیدند. صحابه مذكور عبارتاند از: عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، ابن عبّاس، ابن مسعود، ابى بن كعب، انس، حذیفة بن یمان، زید بن ارقم، سمرة بن جندب، سلیمان بن صرد، عبد الرحمان بن عوف، عمروبن ابى سلمه، عمروبن عاص، معاذ بن جبل، هشام بن حكیم، ابى بكره، ابى جهم، ابى سعید خدرى، ابى طلحه انصارى، ابى هریره، و ابى ایّوب انصارى. شمار این صحابیان به بیست و یك مىرسد(سیوطى، الاتقان، ج1، ص78). روات و ناقلان، علل و اسباب مختلفى را در سبب صدور این حدیث از پیامبر(ص) یاد آور كرده اند كه اینك برخى از مهمترین آنها یاد مىشود. از جمله مىگویند: رسول خدا(ص) احساس كرد كه اگر قرآن به یك حرف نازل مىشد، صحابه و قاریان قرآن، در قرائت قرآن به دشوارى مىفتادند؛ چون لغات و لهجات آنها مانند هم و یكنواخت نبوده است. به همین جهت آن حضرت از خداوند درخواست كرد، قرآن را به لهجه هاى مختلف نازل كند تا قرائت آن براى عموم آسان و روان باشد. خداوند درخواست پیغمبر خود را اجابت كرد و قرآن را به هفت حرف (لهجه) نازل نموده است. در توضیح این رخداد روایات گوناگونى رسیده است. در یكى از آنها آمده است كه پیغمبر فرمود: خداوند مرا مأمور كرد، قرآن را به یك حرف قرائت كنم. از او خواستم بر امت و پیروان من آسان گیرد؛ لذا مرا امر داد، به دو حرف قرائت نمایم. درخواست نمودم آسانتر كند. دستور داد قرآن را به هفت حرف بخوانم(همان). نیز در حدیث دیگرى آمده است كه پیغمبر(ص) فرمود: جبرائیل(ع) قرائت به یك حرف را به من تعلیم داد؛ لذا مراجعه كردم و خواستم قرآن را به بیش از یك حرف، به من تعلیم دهد؛ از این رو جبرئیل تا آنجا توسعه داد كه به هفت حرف رسید. آنچه از این دو حدیث استفاده مىشود، این است كه نزول قرآن به یك لهجه منحصر نبوده است؛ بلكه به لهجه هاى متعدّدى نازل شده است(همان). دانشمندان اسلامى در تبیین لهجه هایى كه قرآن به آنها نازل شده، آراى مختلفى طرح كردند؛ ولى هیچیك از این آرا قانع كننده به نظر نمىرسد. به منظور تبیین مدلول این روایات بجاست، به چگونگى لهجه هاى عرب نگاهى افكنده شود. چنان كه آورده اند، هریك از قبایل مختلف عرب با لهجه و لغت خاصّى تكلّم مىكردند و حتى برخى از آنها جز به لغت و لهجه خاصّ خود، انس و آشنایى نداشتند و نمىتوانستند به لغت و لهجه دیگرى سخن گویند. از نظر عدّه اى از محقّقان اهل سنّت، همین امر موجب شد كه اختلافات در قرائت قرآن تجویز گردد. طبرى در مقدمه تفسیر خود به این سئوال مىپردازد كه اگر نزول تمامى قرآن به لغت و زبان عربى، صحیح باشد، به كدام یك از لغات و لهجه هاى عرب نازل گردیده؟ آیا به تمام لغات و لهجات یا به برخى از آنها؟ بى تردید تمام اقوام و قبائل عرب، در عرب بودن، مساوى هستند. طبرى با توجه به روایات مذكور به این نتیجه مىرسد كه قرآن به لغات بعضى از قبائل عرب نازل شدهاست، نه به تمام آنها، و قرائت مسلمین و مصاحفى كه در دسترس آنهاست، به لغات عدّهاى از قبائل عربى است(طبرى، جامع البیان، ج1، ص25). به منظور روشن شدن این كه قرآن به كدام یك از لهجه هاى عرب نازل شده است، مراجعه به روایاتى كه در این زمینه رسیده، ضرورى است. احادیثى كه لهجه هاى قرآن را مشخّص مىكند، غالباً به ابن عبّاس مىرسد. رُوات این سلسله عبارت اند از: ابن كلبى و ابى صالح كه از ابن عبّاس و نیز قتاده كه او نیز از همو نقل كرده است.(همان، ص23) ابى صالح مدّعى شده از ابن عبّاس شنیده است كه مىگفت: قرآن به هفت حرف نازل شده است(سیوطى، پیشین). پنج حرف آن از آنِ شاخه ها و طبقات بعدى قبیله هوازن، و دو حرف آن از آنِ قبیله قریش و خزاعه است(طبرى، پیشین). قتاده نیز ادّعا كرد كه از ابن عبّاس شنیده است، مىگفت: قرآن به زبان قریش و خزاعه نازل گردیده است؛ زیرا خزاعه و قریش همجوار بوده و تفاهم آنها در لهجه ها و لغاتشان براى آنها آسان بوده است(همان). برخى از دانشمندان با استناد به اینگونه احادیث مىگویند: عرب داراى لهجه هاى متعدّدى بوده است؛ ولى تمام آنها از لحاظ فصاحت و شیوایى، مساوى نیستند و چون قرآن داراى اعجازاست، ناگزیر باید به فصیحترین لغت و لهجه عربى نازل گردد و فصیحترین لهجه هاى عربى، لهجات طبقات بعدى هوازن مىباشد كه عبارت اند از قبائل سعد بن بكر، خیثم بن بكر، نصر بن معاویه، ثقیف و دو لهجه قریش و خزاعه كه روى هم به شش لهجه مىرسد(همان)؛ ولى این نظریه، موافق روایتى نیست كه نزول قرآن را به هفت حرف و لهجه مىشمارد؛ لذا بعضى از علما این هفت حرف و لهجه مذكور در روایات را عبارت از لهجات قبائل هذیل، قریش، تمیم، ازد، ربیعه، هوازن و سعد بن بكر، و گروهى دیگر عبارت از لهجههاى هذیل، كنانه، قیس، تیم الرباب، اسد بن خزیمه، و قریش مىدانند(همان). برخى حدیثى را كه از ابن عبّاس از طرق ابى صالح و قتاده نقل شده است، غیر قابل اعتماد شمرده اند؛ به همین جهت، سند ابن كلبى از ابى صالح را علماى سنّت سلسله كذب خوانده اند و بسیارى از دانشمندان در استشهاد به احادیثى كه از این طرق وارد شده، احساس ناهموارى و اشكال مىنمایند.(ذهبى، ج1، ص137 و ج3، ص256 و ابنحجر، ج6، ص196). طبرى در مورد قتاده مىگوید كه وى به ابن عبّاس بر نخورده و چیزى از او نشنیده است(طبرى، جامع البیان، ج1، ص23). پس روایت قتاده از ابن عبّاس مبنى بر نزل القرآن بلسان قریش و لسان خزاعة قابل استناد نیست. همین قتاده، حدیث دیگرى قریب به همان مضمون از ابى الاسود روایت كرده و مدّعىاست، از او شنیدهاست كه مىگفت: نزل القرآن بلسان الكعبین: كعب بنعمرو و كعب بنلؤى. خلاصه آن كه روایت نزول قرآن به هفت حرف، به طرق متعدّدى رسیده است؛ ولى چون توضیح قابل توجّه و مطمئنّى درباره آن اظهار نشده است، مُجْمَل و عام به شمار مىرود. بنا بر این به نظر مىرسد، ذكر این لهجه ها در ذیل روایت مورد بحث جزء متن حدیث نیست؛ بلكه راویان مذكور آن را به متن حدیث الحاق كرده اند. 3. 2. نظریه قریشى بودن لهجه قرآنبرخى از دانشمندان ضمن نقد روایاتى كه نزول قرآن را به لهجه هاى گوناگون عرب دانسته اند، بر این باورند كه قرآن به یك لهجه نازل شده و آن نیز فقط لهجه قریش است كه پیامبر اسلام(ص) از میان آنها به پیامبرى مبعوث شد. براى نمونه خالد بنسلمه درباره این روایتى كه قتاده از ابن عباس آوردهاست، مىگوید: آیا از این مرد نابینا تعجّب نمىكنى كه مىگوید: قرآن به زبان دو كعب، كعب بنعمرو و كعب بن لؤى نازل شده است؛ در حالى كه قرآن به زبان قریش نازل گردیده است؟(همان) به علاوه، این روایتى كه به ابن عبّاس نسبت داده شده است، با روایتى كه صریحاً مىگوید، قرآن، به زبان قریش نازل شده است(طبرى، پیشین، ج1، ص23)، تعارض دارد؛ زیرا در این روایت، لهجه قرآن را در یك لهجه، محدود و مشخّص مىكند؛ چنان كه از گفتار عثمان به افرادى كه در جمع و تدوین قرآن شركت داشتند، همین معنا استفاده مىشود؛ زیرا عثمان به آنها گفته بود، هرگاه با زید بن ثابت در مورد قرآن، دچار اختلاف نظر شدید، آن را به زبان و لغت قریش بنویسید؛ چون قرآن به زبان آنها نازل شده است(همان، ص24). برخى از علما براى سازش میان احادیثى كه لهجه هاى قرآن را متعدّد مىشمارند و احادیثى كه تنها لهجه قریش را لهجه قرآن معرّفى مىكند، به چند طریق چاره جویى نمودند: گروهى گفته اند كه قرآن فقط به لغت مُضَر نازل گردیده است؛ چنان كه از عمر نیز همین معنا را آورده اند. برخى در توضیح لغت مضر گفته اند كه آن عبارت از لهجه هاى هذیل، كنانه، قیس، ضبه، تیم الرباب، اسد بن خزیمه، و قریش است كه مجموعاً به هفت لهجه مىرسد(همان). شمار دیگرى معتقدند كه قرآن فقط به لهجه و لغت قریش نازل گردیده است؛ منتها قریش داراى لهجه هاى متعدّدى بوده است. دسته دیگرى را عقیده بر آن است كه قرآن، نخستین بار به زبان قریش نزول یافته بود؛ اما سپس هر قبیله اى به جهت مشقتى كه رعایت لهجه خاصى درپى داشت، اجازه یافت كه قرآن را به لغت و لهجه مأنوس و عادى خود كه از نظر اِعراب و الفاظ با هم اختلاف داشت، قرائت كند(سیوطى، الاتقان، ج1، ص81). ولى حقیقت مطلب این است كه اگر ما مواضع اختلاف قرائات را در قرآن بررسى كنیم، حتّى در پیچیده ترین و ناهموارترین موارد خود طورى نیست كه تلفّظ یا فهم آن شاقّ و غیر قابل امكان باشد؛ بلكه قبائل مختلف عرب و غیر عرب مىتوانستند، بدانها تكلّم نموده و آنها را درك كنند. پس این علل نمىتواند مجوّز قرائات مختلف باشد. بنا بر این، تعلیل نزول قرآن به هفت حرف، وجه درستى ندارد و حتّى حدیث مزبور را متزلزل مىسازد. 3. 3. دلایل نظریه قریشى بودن لهجه قرآندانشمندانى كه معتقدند، قرآن به لهجه قریش نازل شده است، به این ادله استناد مى جویند: الف. قریشى بودن رسول خدا(ص): بى تردید رسول خدا(ص) از قبیله قریش بوده و آن حضرت و نیز قبیله قریش در مكّه به سر مىبردند؛ بنا بر این باید قرآن به زبان قوم و قبیله پیغمبر(ص) نازل شده باشد تا حجّتِ بر آنها تمام باشد(رافعى، اعجاز القرآن، ص63 به بعد). آیه وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ(ابراهیم، آیه 4) دلیل بر همین مطلباست، و چون قوم پیغمبر(ص) از قریش بودند، ناگزیر باید نزول قرآن به لهجه آنها باشد(سیوطى، الاتقان، ج1، ص81). ب. امتیاز لهجه قریش بر سایر قبایل عرب: قریش، فصیحترین و بلیغترین قبائل عرب بودند؛ چون در موسمهاى خاصّى كه قبائل دیگر عربى هر سال به مكّه مىآمدند، سخنانى از آنان مىشنیدند و از میان سخنان آنها، شیواترین الفاظ و واژهها و تعبیرات را انتخاب مىكردند و آنچه را كه گزین كردند، براى آنها فطرى گشت تا جایى كه داراى فصیحترین لهجه ها شدند(ابنفارس، ص28 و سیوطى، المزهر، ج1، ص21). ج. مصون ماندن لهجه قریش از اختلاط: قبیله قریش در مسافتى دور از غیر عربها به سر مىبردند. به همین جهت زبان و لهجه آنها از دگرگونى ـ كه نتیجه اختلاط و آمیزش با بیگانگان است ـ مصون مانده و اسلوب عربى خود را حفظ كرده بودند؛ به همین رو قُرب و بُعدِ قبائلِ دیگر به قبیله قریش در استشهاد به سخنان آنها مورد توجّه دانشمندان لغت بوده است(ابنخلدون، فصل8، قسم6)؛ به این معنا كه هر قبیله هرچه به قبیله قریش نزدیكتر بودند، سخنان آنها ارزش و اعتبار بیشترى كسب مىكرد. د ـ وجود اخبارى در تأیید برترى لهجه قریش: اخبارى دردست است كه برترى لهجه قریش را تأیید مىكند؛ به این معنا كه قریش، شیواترین الفاظ و تعبیرات را در لغات و لهجه خود گزین كرده بود. یكى از آنها خبر منسوب به قتاده(م117ق)است؛ چون قتاده گفته است: قریش بهترین لغات را انتخاب كرده بود تا در نتیجه داراى فصیحترین لغات و لهجه ها گردید و قرآن نیز به لهجه آنها نزول یافت(ابن منظور، ج1، ص77). 3. 4. نقد نظریه قریشى بودن لهجه قرآنشیوایى و فصاحت لغت و لهجه قریش را در صورتى مىتوانیم بپذیریم كه شواهدى بر خلاف آن نقل نكرده باشند؛ در حالى كه آورده اند: عثمان به كسانى كه نگارش قرآن را به عهده گرفته بودند، دستور داد كه املاكننده از قبیله هذیل و نویسنده از قبیله ثقیف باشد(ابنفارس، ص28) و روشن است كه هیچیك از این دو قبیله از قریش نبودهاند. نیز نقل كرده اند كه در لهجه قریش، نوعى ابهام و پیچیدگى وجود دارد(زبیدى، ج9، ص6) و قرشىها در فهم كلمات و الفاظ قرآن دچار اختلاف نظر بوده، ناگزیر بودند در توضیح آنها به دیگران مراجعه كنند(طبرى، جامعالبیان، ج1، ص9 به بعد). اگر قرآن به لهجه قریش نازل شده بود، این اختلاف نظر در فهم كلمات قرآن، پدید نمىآمد. همین طور، مورّخین گفته اند كه عرب به تقدّم و برترى قریش در همه امور جز در شعر، معترف است و در زمان جاهلیّت، كمتر از قبائل دیگر، شعر سروده اند. مؤیّد این مطلب آن است كه اكثر شعراى جاهلى از قبیله قریش نبوده اند. همچنین، اگر قرآن به لهجه قریش بود، چرا مفسّرین ـ كه در رأس آنها ابن عبّاس قرار دارد ـ در تفسیر قرآن و توضیح الفاظ آن به اشعار و سخن عرب استشهاد مىكردند؟ در حالى كه سخنان و اشعار مورد استشهاد آنها از رجال قریش نبوده است. علاوه بر این، چرا دانشمندان لغت، خود را به تَعَب و رنج وامىداشتند و به بیابانها روى مىآوردند تا در باره لغات پژوهش نمایند و چرا براى آشنایى بیشتر به لغات غریب و نادر و شعر شعرا، از اهل بادیه سئوال مىكردند؛ اما از قریش استفاده نمى نمودند؟ به علاوه چرا برخى از علماى لغت و ادب، برخى از لهجه هاى عربى را بر برخى دیگر از نظر فصاحت و شیوایى ترجیح داده اند؟ چنان كه ابو عمرو بن علا گوید: علیاى هوازن و سفلاى تمیم، فصیحترین قوم عرب به شمار مىروند(سیوطى، المزهر، ج1، ص211 و همو، الاتقان، ج1، ص109 و رافعى، تاریخ آداب اللغة العربیة، ج1، ص128). در صورتى كه آنان از قبیله قریش به شمار نمىآمدند. گروهى دیگر از دانشمندان، لهجه هاى «هوازن، جرهم، و نصر قعین» را بر لهجات سایرِ قبائل از لحاظ فصاحت ترجیح مىدهند(ابنمنظور، ج7، ص225 و رافعى، پیشین) و نیز بعضى از دانشمندان، قبائل هوازن، تمیم و اسد را فصیحترین قبائل عرب معرّفى كرده اند و به همین جهت لغات و واژه هاى فصیح را از آنان دریافت كرده اند. خلیل و كسایى و ازهرى را مىتوان از طرفداران نظریه اخیر دانست. ابوعبید گوید: من تصوّر مىكنم كه فصیحترین قبائل عرب، قبیله سعد بن بكراست؛ به این دلیل كه پیغمبر(ص) فرمود: «من از تمام عرب فصیحترم با این امتیاز كه از قبیله قریشم؛ ولى در میان سعد بن بكر پرورش یافتم و دوران شیرخوارگى را در میان آنها به سر بردم». سعد همان قبیلهاى هستند كه ابو عمرو بن علا در باره آنها گفته بود: «افصح العرب علیا هوازن و سفلى تمیم»(رافعى، پیشین). پس پیغمبر اسلام(ص) قبیله سعد را بر سایر قبائل عرب در فصاحت لهجه برترى داده است و تمام قبائلى كه لغات و واژهها و لهجات فصیح از آنها دریافت شده است، نوعاً از قبیله قریش نبوده اند. نیز مورّخین نوشته اند كه داوران عكاظ معمولاً از قبیله تمیم بوده اند. چرا مردم این قبیله را براى داورى انتخاب كردند و قریش را در این كار دخالت ندادند؛ در حالى كه قریش از تمیم، شایسته تر بودند؟ آیا انتخاب تمیم به این داورى نشانه آن نیست كه قبیله تمیم و یا برخى از رجال آن از نظر فنّ سخن و فصاحت بر قبیله قریش تفوُّق داشته اند؟ علاوه بر این، زبان و لغت خطابه و شعر در جاهلیّت، همان لغتى بود كه بعدها قرآن بدان نازل گشت. شعرا و خطبایى كه اشعار و سخنان فصیح به آنها منسوب است، همگى از اهل مكّه نبودند؛ بلكه از نواحى مختلف جزیرةالعرب و حتّى عدّهاى از آنها از عراق و یا بلاد شام بودند. امّا این كه چون پیغمبر اكرم(ص) از قریش بوده و باید وحى به لغت و لهجه قریش باشد، باید گفت كه تمام عرب قوم پیغمبر اكرم(ص) بوده اند و آیه قرآن نیز قومیت خاصى را به معناى محدود آن ـ یعنى قبیله خاص ـ تعیین نكرده است؛ زیرا خداوند قرآن را با تعبیر لسانٍ عربى كه واژهاى عام و مجمل است وصف كرده است و این واژه شامل تمام لهجه هاى قبائل مختلف مىگردد و اگر منظور از قوم در آیه وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ(1)(ابراهیم، آیه 4) فقط قبیله قریش باشد، باید در جاى دیگر یادآور شود كه قرآن به لغت و لهجه قریش نازل گردیده است تا مفهوم آیه براى همه روشن گردد. به هرحال، در صورتى نظریه مورخان در این مورد ـ كه قریش خوش ذوق بودند و فصیحترین لغات و لهجه ها را گزین كرده اند ـ پذیرفته است كه مدلّل و مستَنَد باشد؛ ولى ما پس از بررسى گفته ها و آراى آنها ملاحظه مىكنیم، چنین نیست و ادلهاى كه در این مورد اقامه مىنمایند، عین مدّعاست و اَسناد قابل اطمینانى نیز در مورد احادیثى كه یادآور شده اند، به دست نمىدهند. دانشمندان، این اخبار را نقل كرده و صدها سال دست به دست گشته و داراى رواج و معروفیت خاصى شده است. این معروفیت را نمىتوان انكار كرد؛ ولى هر امر معروفى نمىتواند حقّ و مسلّم باشد. علما، بسیارى از احادیثى را كه به طرق متعدّد و اَسناد فراوان نقل شده و معروفیتى براى خود كسب كرده، رد كرده اند؛ زیرا بعدها پى برده اند، در سند یا متن روایات، مشكلاتى به چشم مىخورد كه آنها را از اعتبار مى اندازد. 4. رابطه لهجه هاى عرب و اختلاف قرائاتدانشمندان، نمونه هایى از كلمات غیر قرشى را كه در قرآن كریم آمده است، یاد كرده اند و یادآور شده اند كه این كلمات از لهجه هاى دیگراست، از قبیل: الارائك، لاوزر، یفتنكم و مانند آنها، كه برخى اصول اینگونه كلمات را به پنجاه لهجه از لهجه هاى مختلفِ قبائل عرب ارجاع داده اند(سیوطى، الاتقان، ج1، ص229 به بعد). بارى، قرائت عبد اللّه بن مسعود از نظر اهل سنّت و برخى شیعه از قرائات مشهور بوده است. عبد اللّه بن مسعود از قبیله هذیل است(ندیم، ص55)، ناگزیر باید در باره لهجه هذیل و خصوصیات و ممیّزات آن نسبت به لهجه هاى دیگر بحث كرد. هذیل از قبائلى است كه در تدوین و نگارش قرآن از لحاظ جَوْدَت و پیشرفت لهجه معروف بوده است(ابن سعد، ج1، ص15 و ابن قتیبة، ص373). اشعار این قبیله مىتواند ما را به لهجه هذیل راهبرى كند؛ ولى باید این نكته را در نظر گرفت كه این اشعار مانند شعرهاى جاهلى، پیشرفته و موافق با قواعدى است كه در عصر اسلامى ضبط شده است؛ علاوه بر این، اشعار مزبور مطابق نقل رُواتى است كه از قبیله هذیل نبوده اند؛ لذا در اشعار هذلیین مسائلى كه مخالف با قواعد لهجه عربى باشد، كمتر دیده مىشود تا آنجا كه حتّى نمىتوانیم ادّعا كنیم كه فلان شعر مسلّماً به لهجه هذیل است. هماهنگى این اشعار با قواعد عربى كه احتمالاً بعدها در مورد اشعار جاهلى به كار رفته است، ما را از وقوف به لهجه هاى قبائل مختلف عرب، بى نصیب ساخته است. مهمترین مثالى كه دانشمندان درباره قرائت ابن مسعود یادآور شده اند و با بحث ما در مورد لهجه ها مربوط است، این است كه او كلمه «حتّى» را در آیه ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الاْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّى حینٍ(2) (یوسف، آیه 35)، «عتّى» قرائت كرده است، مفسّرین و علماى لغت یادآور شده اند كه این قرائت طبق لهجه هذیل است و كلمه «عتى» نزد این قبیله همان «حتى»است؛ زیرا حرف عین به جاى حاء در میان این قبیله به كار مىرفت(بیضاوى، ج1، ص60). علما مواردى دیگرى را یادآور نشده اند كه ابن مسعود «عتى» را به جاى «حتى» به كار برده باشد؛ با اینكه این كلمه در مواضع متعدّدى از قرآن آمده است. در كتب لغت نیز اشاره نشده است كه قبیله هذیل، عین را به جاى حاء استعمال كرده باشند. باید یادآور شد كه ابن مسعود طبق بسیارى از روایات، «نعم» را «نحم»(سیوطى، المزهر، ج1، ص133) و «بُعثِر» را «بُحثر» قرائت كرده است(ابن هشام، ج4، ص25) و این روایات با روایاتى كه حاكى است، ابن مسعود در آیه سابق الذكر «حتى» را «عتى» قرائت نموده است، منافات دارد؛ چون در روایات اخیر ملاحظه مىشود كه ابن مسعود، عین را حاء و در روایات سابق الذكر، حاء را عین یعنى به عكس قرائت كرده است. مفسّرین مورد دیگرى را متذكر نشده اند كه ابن مسعود در آنها حرف عین را به حاء مبدل كرده باشد؛ در حالى كه حرف عین در موارد عدیده اى از قرآن آمده است. البته روایاتى وجود دارد كه نشان مىدهد، قبیله اسد و تمیم، حرف حاء را به جاى عین در برخى موارد از قرآن به كار بردند و به جاى «مَعَهُم» «مَحَهُم» و به جاى «أعهد» «أحهد» قرائت مىكردند. این دو نمونه نیز نمىتواند دلیلى بر اِبدال مزبور در میان دو قبیله نامبرده باشد. روایات دیگرى هست كه به لغات دیگر مربوط است و نشان مىدهد چنین ابدالى در لهجه سعد بن بكر كه ساكن شمال مدینه بوده اند دیده شده است(ابنمنظور، ج2، ص40). ولى چه رابطه اى میان ابن مسعود و این قبیله وجود دارد؛ در حالى كه ابن مسعود از قبیله هذیل است؟ آیا مىشود، فرض نمود كه ابن مسعود، قرائت خود را از زبان مردم قبیله سعد بنبكر اخذ كرده باشد؟ ظاهراً قرائات مذكور ـ كه به ابن مسعود منسوب است ـ معلول اشتباهى است كه آن هم نتیجه طرز نگارشِ قرآنِ منسوب به اوست و الاّ معقول نیست كه ابن مسعود تنها به قرائات مذكور در موارد یاد شده اكتفا كرده باشد. 5. نتیجهچنان كه آمد، روایاتى كه در زمینه نزول قرآن به لهجه قریش یا دیگر لهجات عرب رسیده، نامنقح و تناقض آمیز است و ما را به لهجه یا لهجات معینى از لهجات عرب راهبرى نمىكنند. نظر به مشكلات این روایات و با توجه به اطلاق لسان قوم در آیه چهار سوره ابراهیم به این نتیجه مىرسیم كه قرآن به لهجه خاصى اعم از لهجه قریش یا غیر قریش نازل نشده است؛ بلكه قرآن به زبان فصیح و بلیغ عربى كه از هرگونه عیوب لهجات محلى و قبیگى عرب خالى است، نازل شده است. منابع···ابنجزرى؛ النشر فى القراءات العشر، تصحیح على بن محمد ضباع، دمشق، 1345ق ابنجنى؛ الخصائص، مصر، 1331ق ابنحجر عسقلانى، شهاب الدین؛ لسان المیزان، هند، 1331ق ابنخلدون؛ مقدمة العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، مصر، 1349ق ابنسعد؛ الطبقات الكبرى، بیروت، 1376ـ 1377ق ابنفارس، الصاحبى فى فقه اللغة، مصر ابنقتیبة؛ عیون الاخبار، چ2، 1975م ابنمنظور؛ لسان العرب، دار إحیاء التراث، بیروت ابنهشام؛ المغنى بیضاوى، قاضى ناصرالدین؛ انوار التنزیل و اسرار التأویل، لایپزیك، 1846م جمحى، محمدبن سلاّم؛ طبقات الشعراء، مصر، 1952م جواد على؛ الهلال، مصر، سال26، 1917ـ1918م جواد على؛ تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، 1969ـ 1972م رافعى، مصطفى صادق؛ تاریخ آداب اللغة العربیة رافعى، مصطفى صادق؛ اعجاز القرآن، مصر، 1940م زبیدى، سید مرتضى؛ تاج العروس، مصر، 1306ق ذهبى، احمد بن محمد؛ میزان الاعتدال، سیوطى، جلال الدین؛ الاتقان فى علوم القرآن، چ3، قاهره، 1360ق سیوطى، جلال الدین؛ المزهر، مصر، 1282م طبرى، محمدبن جریر؛ اخبار الرسل و الملوك، لندن، 1901ـ1876م طبرى، محمدبن جریر؛ جامع البیان فى تأویل آى القرآن، قاهره، 1321ق قرطبى؛ الجامع لاحكام القرآن، مصر، 1358ق گولدزیهر؛ المذاهب الاسلامیة فى التفسیر، ترجمه عبدالحلیم نجار، مصر، 1374ق ندیم، محمدبن اسحاق؛ الفهرست، مصر، 1348ق همدانى، حسن بن احمد؛ الاكلیل، قاهره، 1368ق
1 . ما هیچ رسولى را جز به زبان قومش نفرستادیم. 2 . آنگاه پس از دیدن آن نشانهها، به نظرشان آمد كه او را تا چندى به زن الأدب الشعبي وجه من وجوه التراث الشعبي الذي يستغرق مظاهر الحياة الشعبية قديمها وحديثها ومستقبلها وهو أبقاها على الزمن لأن اللباس يتلف الأسطورة والخرافة والرمز مصطلحات متداخلة تداخلاً وثيقاً يجعل التمييز بينها لا يخلو من المشقة والعسر، فالأسطورة والخرافة بنيتان رمزيتان، والرمز نفسه قد يكون خرافة أو أسطورة، وقد يكون غيرهما أيضاً. والأسطورة بنية مفتوحة مجهولة المؤلف، وكذلك الخرافة أيضاً، فكلتاهما من إبداع الجماعة، وكلتاهما عُرضة للإضافة والتحوير أو للانزياح. وكلتاهما تعبر عن رؤية الإنسان للكون والمجتمع والطبيعة والزمان والآلهة، أو عن رؤيته لبعض هذه الأمور من زاوية بعينها. ولكننا نستطيع على الرغم من هذه الملامح المشتركة أن نتحدث عن فروق بينهما.فللأسطورة جانبان يتصل أحدهما بالقول، ويتصل الآخر بالشعائر (الطقوس)، وليس للخرافة شعائر. والأسطورة في نظر المؤمنين بها حقيقة لا تشوبها شائبة وإن تكن في نظر الآخرين وهماً وخيالاً، ولكن الخرافة في نظر الجميع محض خيال وباطل. والأسطورة موصولة أحياناً كثيرة بالمعتقد الديني، وليست الخرافة كذلك. ولكن هذه الفروق وغيرها ليست واضحة قاطعة كحد السيف، فربما تحولت الأسطورة إلى خرافة إذا كفَّ أصحابها لأسباب شتى عن الإيمان بها. وقد تكون البنية السردية غالبة على بنية الأسطورة، بل إن بعضهم يجعل هذه البنية السردية ملازمة للأسطورة، ولكن الخرافة لا تخلو أحياناً من السرد. وما أكثر ما التبس مفهوم الأسطورة بمفهوم الخرافة فيما كتبه الكاتبون! لقد اختلف الباحثون في تعريف الأسطورة اختلافاً لا يقف عند حد فمن قائل إن الأسطورة علم بدائي أو تاريخ أولي أو تجسيد لأخيلة لا واعية أو.... إلى آخر يرى أنها مرض من أمراض اللغة لأن أغلب الآلهة الوثنية ليست سوى أسماء شاعرية سُمح لها بأن تتخذ شيئاً فشيئاً مظهر شخصيات مقدسة لم تخطر ببال مبدعيها الأصليين... إلى ثالث ورابع وخامس و.... وقد نكون أدنى إلى الصواب إذا قلنا: إن الأسطورة حقل من حقول المعرفة ملفّع بالغموض والضباب والفتنة، ولعلها تمثل المرحلة الأولى من طريق البشرية إلى اكتساب المعرفة لاحتوائها على بذرة "التعليل". وإنّ الخرافة ضرب من الأحاديث المستملحة المعجبة، وهي أحاديث لا تخلو من المعرفة. وإن الرمز "دالّ" يدل على أكثر من دلالته الحرفية، وقد يكون هذا "الدالّ" لفظاً له قصة، وقد يكون "بنية قولية" متعددة الأشكال، وهو في أحواله جميعاً مثقل بالمعرفة. با سلام. انشالله از فردا در وبلاگ مقالات متنوعي درباره ادبيات عربي و فارسي منتشر خواهد شد.اگر دوستان مقاله اي دارند ميتوانند ارسال دارند تا با ذكر نامشان آورده شود. با سلام. به اطلاع دانشجويان محترم كارشناسي ارشد زبان و ادبيات فارسي و كارشناسي ناپيوسته ديني عربي كه در مورد نمرات امتحانات ميان ترم سوال داشتند، ميرسانم كه برگه هاي امتحان ميد ترم عربي (1) و زبان عربي(5) ايشان تصحيح شده است اما نمرات در وبلاگ اعلام نميشود.
با سلام.. به اطلاع دوستان و شرکت کنندگان محترم میرسانم کلاسهای آمادگی کنکور کارشناسی ارشد از روز شنبه 18 آذر ماه در آموزشگاه نصیر تشکیل می گردد.َ
دكتر سيد امير محمود انوار از اساتيد برجسته ادب فارسی و عربی و عرفان اسلامی، عصر ديروز در سن 67 سالگی به ندای حق لبيك گفت و دار فانی را وداع گفت.اين استاد نمونه كشوری و بازنشسته دانشگاه تهران و استاد دانشگاه آزاد علوم و تحقیقات تهران اشعار بسياری در مدح اهل بیت داشت و در مجامع علمی داخلی و بينالمللی، دهها مقاله و سخنرانی در موضوعات ادبی، دينی و عرفانی ارائه كرده است.سيد امير محمود انوار در طول عمر با بركت خود صدها متخصص در زمينه ادب فارسی، عربی و علوم اسلامی را در دانشگاههای كشور تربيت كرده كه جامعه امروز در حال بهرهوری از آن تربيتشدگان است. وی در تأسيس دورههای تحصيلات تكميلی رشتههای ادبی و دينی در بسياری از دانشگاههای كشور جزء پيشگامان بوده است. دکتر سیدامیر محمود انوار، به سال ۱۳۲۴ در تهران به دنیا آمد. در تحصیل علم دو شیوه حوزوی و دانشگاهی را تجربه کرد به طوری که از کودکی و حدود ده سالگی نزد پدرش، تحصیل علم را آغاز کرد و به مدت سی و پنج سال در خدمت این استاد ارجمند ادبیات عربی، ادبیات فارسی و کتب علوم صرف، نحو و بلاغت به ویژه کتاب های سیوطی، مغنی و مطول و منطق و اصول فقه و حکمت را آموخت. پانزده ساله بود که در محضر استاد عبدالحمید بدیع الزمانی در مؤسسه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران حضور یافت. سپس سیزده سال پیوسته در منزل و دانشگاه نزد وی متون گوناگون لغوی، نظم و نثر و صرف و نحو عربی را فراگرفت. در تمام مدت تحصیل دانشجوی ممتاز وی بود تا اینکه در بیست و پنج سالگی از رساله دکترای خود با راهنمایی استاد بدیع الزمانی و با نمره بسیار عالی دفاع کرد. ضمن اینکه از بیست و یک سالگی در محضر درس حکمت و عرفان حکیم الهی قمشه ای حاضر شد و حدود ده سال متون فلسفه چون منظومه حاج ملاهادی سبزواری و متون عرفانی چون شرح نابلسی و بورینی بر دیوان ابن فارض مصری و تفاسیر عرفانی چون تفسیر محیی الدین و غیره را به همراه علوم دیگر چون عروض وبیان فرا گرفت. چند سالی هم نزد علمای دیگر حوزه چون آیت الله فقیهی و علامه گیلانی، سیوطی و مطول را آموخت. غیر از دوره منطق «اساس الاقتباس خواجه طوسی» و حکمت مشاء آثار بوعلی و تحصیل بهمنیار به مطالعه و تدریس متون عرفانی و تفسیری چون «مصباح الهدایه » کاشانی و «کشف الاسرار» میبدی، «عرائس البیان» روزبهان بقلی فسوی و کتب خواجه عبدالله انصاری و ... پرداخت. از سال ۱۳۴۶ به تدریس متون عرفانی فارسی، عربی، نظم ونثر، متون بلاغی، صرف و نحو و لغت پرداخت. از مهمترین تألیفات امیرمحمود انوار کتاب ارزشمند «ایوان مداین از دیدگاه بحتری و خاقانی و شرح قصیده سینیه بحتری» است. این کتاب یکی از کامل ترین کتب درباره مقایسه خاقانی و بحتری است.انوار در کتاب دیگر خود «سعدی و متنبی و داوری میان دو شاعر پارسی و تازی» بار دیگر دامنه تحقیقات و اطلاعات خود را در مقایسه این دو شاعر مهم نشان داد. او ذوق شعری هم داشت و افزون بر دیوان خود، چهار اثر منظوم را هم تصحیح کرد که عبارتند از: تصحیح و نقد و بررسی و تعریب دیوان ابوالفتح بستی شاعر ذولسانین ایران و دوره غزنوی و شرح منظوم و منثور آن، منتخب اشعار حکیم ابوالمعارف زاهد و مقدمه ای تحلیلی بر آن، مقدمه ای تحلیلی بر کاروان عشق اثر طغرا یغمایی و مقدمه ای تحلیلی و عرفانی برگزیده دیوان استاد محی الدین الهی قمشه ای. روزشمار مختصر زندگی سیدامیر محمود انوار، پژوهشگر و استاد دانشگاه در زمینه ادب و عرفان متولد ۱۳۲۴ تهران - کارشناسی زبان و ادبیات عربی و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران با مدال درجه یک فرهنگ در سال ۱۳۴۵. - اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات عربی با مدال درجه یک فرهنگ از دانشکده الهیات و معارف اسلامی در سال ۱۳۴۷. - اخذ مدرک دکترا در رشته علوم قرآنی با درجه ممتاز از دانشکده الهیات و معارف اسلامی. - تدریس در دانشگاه تهران از سال ۱۳۴۸ تاکنون. - چاپ بیش از پنجاه مقاله علمی در نشریات معتبر داخلی و خارجی - ارائه مقاله های علمی در سمینارها و کنفرانس های مهم داخلی و خارجی. - ریاست اداره انتشارات و سردبیری مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران از سال ۱۳۵۲ به مدت ۳۰ سال. - دریافت لوح تقدیر از دانشگاه تهران به خاطر ممتاز شدن مجله علمی پژوهشی دانشکده ادبیات. آثار چاپ شده: سعدی و متنبی، ایوان مداین از دیدگاه بحتری و خاقانی و شرح قصیده سینیه بحتری، منتخب اشعار حکیم ابوالمعارف زاهد و مقدمه ای تحلیلی بر آن، مقدمه ای تجلیلی بر کاروان عشق اثر طغرا یغمایی، تصحیح و نقد و بررسی و تعریب دیوان ابوالفتح بستی شاعر ذوالسانین ایران و دوره غزنوی و شرح منظوم و منثور آن، مقدمه ای تحلیلی و عرفانی برگزیده دیوان استاد محیی الدین الهی قمشه ای و ... خداوند روح ایشان را قرین رحمت واسعه خود گرداند..
جهان پر از زیباییها و عجایب است ، در زیر عکسهای بسیار زیبا و نفس گیری که در این سال گرفته شده را می بینیم. کنگفوی دست جمعی
عکس فضایی جالب از شفق
شفقی دیدنی در سال 2012
عکسی ترکیبی از 7 ساعت
تصویری دیدنی از هاوایی
عکسی هوایی و دیدنی از برن
برای بررسی فرایند تغییر زبان قرآن در حوزۀ معنا، باید بین سه دوره تفاوت قائل شد : 1- دوره پیش از قرآن یا دورۀ جاهلی 2- دورۀ قرآنی 3- دورۀ پس از قرآن. در مرحلۀ نخست و پیش از اسلام، سه دستگاه کلمات با سه جهان بینی مختلف وجود داشته است : الف- واژگان بدوی محض که کهن ترین و برجسته ترین جهان بینی صحرا نشینی را نمایش می دهد. ب- واژگان بازرگانی که طبیعتاً با واژگان نخستین ارتباط نزدیک داشت و بر روی آن بنا شده بود و در عین حال نمایندۀ روح و جهان بینی متفاوت و نتیجۀ گسترش تازۀ اقتصاد بازرگانی مکه بود و کلمات و اندیشه های ویژۀ بازرگانان این شهر عمیقاً در آن نفوذ کرده بود. ج- واژگان یهودی- نصرانی که دستگاهی از اصطلاحات دینی رایج در میان جهودان و ترسایان ساکن عربستان بود و دستگاه معنایی حنفیان را نیز شامل می شد. زبان قرآن آمیزه ای از سه دستگاه معنایی متفاوت است. اما این بدان معنا نیست که این واژگان در قرآن به صورت نامتجانس و ناهمگن در کنار یکدیگر قرار گرفته باشند؛ بلکه این میدان وسیع معناشناختی یک مجموعۀ سامانمند و یک دستگاه تکامل یافته است که یکدیگر را کامل مینمایند.واقعیت آن است که همه عناصر هم خوب و هم بد وارد دستگاه قرآنی شده و تنها در این میدان جدید برخی از آنها مورد قبول قرار گرفته و برخی رد شده است. خود قران این فرایند ردّ و قبول را به صورتی زنده ترسیم و بیان کرده است.
در مطالب قبل، گفتیم که زبان عربی قبل از اسلام، با ویژگیها و ظرفیت واژگانی که داشت، زبان شعر و ادبیات جاهلی بوده است.قرآن کریم هم در چنین فضای زبانی نازل شده است.یعنی با بهره گیری از ظرفیت زبانی ( صرفی، نحوی و واژگانی) زبان عربی به تبیین مفاهیم دینی پرداخته است.در این قسمت به دو اصل در حوزه مطالعات زبانشناختی می پردازم یعنی مطالعه درزمانی Diochronic و همزمانی Synchronic . مسألۀ تغییر معنایی به عوامل اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و روانشناختی مربوط می شود و با مسالۀ درزمانی و همزمانی بودن معنا مرتبط است. تعییر معنا عموماً در سه حوزۀ زیر است: 1- تخصیص معنا : هرگاه دایرۀ شمول معنای جدید از معنای قدیم کمتر باشد. 2- تعمیم معنا : هرگاه معنای جدید از معنای قدیم فراگیرتر باشد. 3- نقل معنا : هرگاه معنای جدید با معنای قدیم متفاوت باشد، که نقل معنا از حوزه ای به حوزۀ دیگر صورت می گیرد. در ضمن حوزه های تحول معنایی را می توان به قرار زیر برشمرد: 1- حوزه های بنیادین که نمایانگر اصل حسّی و نخستین دلالت است. 2- حوزه های حسّی که شامل تغییر بین محسوسات از طریق تخصیص، تعمیم و نقل است. 3- حوزه های ذهنی که در آن دلالت حسّی از خلال گونه های متنوعی از جمله مجاز به حوزه ذهنی می رسد. با توجه به دو اصل همزمانی و درزمانی در مطالعات معناشناسی، زبان قرآن نیز دارای یک فرایند تاریخی است.یعنی بیش از بیست سال، این زبان جدید در حال شکل گیری است. از طرفی در درون خود نیز به دو مرحله متمایز مکّی و مدنی تقسیم شده است. یعنی در این دو دوره زبان قرآن با بهره گیری از توانمندی و ظرفیتهای واژگانی زبان عربی، موجب تحولاتی در مفاهیم دینی شده است. ادامه دارد...
با سلام..
ایام حزین تاسوعا و عاشورای حسینی
را خدمت همه دوستان و شیعیان عزادار،
تسلیت عرض می کنم.
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نباشد قرار» این متن ایمیلی بود که به همراه عکسهای هولناک فراوان به دست من رسید.لطفاً دوستان ساکن در شوش یه تحقیق بکنند تا ببینیم چه میشه کرد.ممنون سلام..این عکس جدیدی از زلزله زدگان آذربایجان است..هوای آنجا به شدت سرد است..دوستان بررسی کنند شاید راهی باشه همه یه کمکی جمع کنیم.
|
|
[ طراحی : میهن اسکین ] [ Weblog Themes By : MihanSkin ] |