زبان و ادبیات عربی...
هناک دائماً مَن هُو أتعَسُ مِنک، فأبتسم... 
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

 

 

  گفتیم که اولاً : قرآن کریم به زبان عربی نازل شده و این یعنی ادامه و استمرار همان زبانی که عرب جاهلی به آن محاوره می کرده و زبان ادبی خود را به آن بیان می کرده است و ثانیاً : دستگاه معانی قرآن بر اساس همین واژگانی شکل می گیرد که نزد شاعر و خطیب جاهلی وجود داشته است و ثالثاً : واژگانی که در بافت و نظام معنایی قرآن قرار می گیرند، معنای تازه ای می یابند که در اصل انقلاب معناشناختی قرآن در همین راستا است. اما زبان قرآن چیست؟

 

 

  وقتی سخن از زبان به میان می آوریم مراد می تواند تفکیک دوسوسوری میان زبان و گفتار باشد و هم می تواند به مفهوم ساپیر-وورف باشد.برای اولین بار سوسور میان دو وجه زبان تفاوت قائل شد.یکی زبان و دیگری گفتار.زبان به معنای قوۀ نطق است که در وجود هر انسانی هست و یا به معنی نظام زبان است که مجموعه ای از قواعدی است که سخنگویان به هنگام ارتباط برقرار کردن با دیگران آن را به کار می برند، و لی گفتار وجه بیرونی و نمود خارجی آن است که منظور به کارگیری عملی آن نظام زبانی است.  اما از نظر ساپیر- وورف میان زبان و جهان بینی رابطه برقرار است.زبان در این تعریف به مهنای وسیع تری به کار می رود که می توان آن را فرهنگ نام نهاد.آنچه از زبان در اینجا مراد می شود، بحث از زبان به معنای فرهنگ است.قرآن کلام خداوند و کلام هم تجلّی گاه متکلم است.سپس خداوند در کلامش  (قرآن) تجلی یافته است.تجلّی خداوند یکبار در هستی بوده که به آن تجلی أفعالی گویند و یکبار در قرآن که از آن به تجلّی صفاتی یاد می شود؛ چون متکلم بودن از صفات خداوند است.فرایند این تجلّی کلامی و إسناد صفت متکلم به خداوند همیشه از پرسش های جدی دینداران بوده است.یعنی در حوزۀ پژوهشهای قرآنی همیشه این پرسش مطرح است که زبان قرآن چه نوع زبانی است؟ آیا زبان تمثیلی است یا کنایی و یا نمادین و سمبلیک و یا علمی و عرفانی؟یا اصلاً در سطحی بالاتر سوال این است که زبان دین، چگونه زبانی است؟  برای ایجاد یک ارتباط کلامی و انتقال پیام باید چهار عنصر همزمان وجود داشته باشد:
 
1-فرستندۀ پیام 2- گیرندۀ پیام  3- محل پیام  4- زمینه و بافتی که نشانه های زبانشناختی در آن مبادله شوند.  اما همیشه انتقال پیام به معنای سادۀ آن مدنظر سخن گویان نیست.به عبارت دیگر با این که اطلاع دهندگی عمده ترین نقش زبان است اما صرفاً دادن اطلاعات نیست بلکه زبان نقشهای دیگری غیر از اطلاع دهندگی(communication) هم دارد،همچون نقش عاطفی(expressive) ، نقش زیباشناختی(esthetic)،و نقش جهت گشایی(communication phatic) . اکنون سخن این است که این کارکردها و فرایند پیام در سطح غیر بشری یعنی در سطح خداوند یا بشری به نام پیامبر چگونه رخ می دهد؟آیامی توان به چنین روابطی در آن سطح هم اعتقاد ورزید؟ زبان دین اساساً چگونه زبانی است؟ آیا زبان شعر است؟ زبان اسطوره است ؟ زبان اخباری است؟ زبان عرفی است؟ یا زبان فنّی؟ از طرفی ما در حوزۀ دین با متونی روبرو می شویم که به آنها متون دینی یا مقدّس می گوییم و حکایت گر تجربۀ دینی اند، یعنی بیانگر ارتباط کلامی خداوند با بشر.وقتی سخن از متن به میان می آید، به تبع آن بحث زبان و تفسیر و تأویل متن در علم هرمنوتیک هم مطرح می گرددو این پرسشها را در می افکند که آیا باید قائل به دو دسته متن شد؟ یکی متون آسمانی که می کوشیم تا معنای باطنی آنها را کشف کنیم و دیگر متون زمینی که امکان دارد برای آنها معانی تازه ای بسازیم؟ مجموعۀ این پرسشها ضرورت کاویدن زبان دین و متون وحیانی را موجب می شود.

 

 

                                                                                                                         ادامه دارد....

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ 9:46 ] [ علي افضلي ]

قرآن کریم اساساً در دو حوزه موجب تحوّل اساسی در جامعه عربی شد: حوزه جهان بینی و حوزه زبانی.
در حوزۀ جهان بینی نگاه آدمی را از زمین به آسمان معطوف کرد و عرب جاهلی را از نگاه صرف به واقعیّت، به جهان دیگر سوق داد.اما از حیث زبانی نیز، زبانی را پدید آورد که در عین تعلّق به زبان قوم، زبانی انحصاری و با ساختهای متفاوت از زبان معمول عرب ارائه داد.اما سخن بر سر این است که این انقلاب در حوزۀ جهان بینی و این تحوّل بنیادین از چه کانالی تخقق یافته است؟ بی تردید این تحوّل اساسی از راه زبان رخ داده ، یعنی با تغییر در ساحتهای معنایی واژگان عربی،این تغییر حاصل شده است.آنچه در حوزه زبانی رخ داده نوعی تغییر در نظام معنایی واژگان بوده است که از راه تغییر در نظام تصوری عرب از طریق واژگان به وقوع پیوسته است.این نکته روشن است که قرآن به زبان عربی نازل شده و زبان عربی هم قبل از نزول قرآن به کمال خود رسیده بود و آن بخش از واژگان کلیدی که در نظام معنایی قرآن به کار رفته در ادبیات و زبان عرب قبل از اسلام وجود داشته و قرآن کریم تنها با تغییر مدلول آن واژگان، تصوّر و دریافت تازه ای از آن بخشیده و از این طریق دست به تغییری بنیادی زده است.

                                                                                ادامه دارد...

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ 15:51 ] [ علي افضلي ]

 السلام علیکم...

یسعدنی أن أتقدم ألیکم بأحرّ التهانی لنجاحکم الباهر فی فرع اللغة العربیة بجامعة دزفول و أتمنی لکم کلّ التوفیق و الخیر فی دراستکم..و أما بعد:

الکتب التی تحتاجونها للفصل الأول و لمادة « تاریخ الأدب الجاهلی » کالتالی:

1- تاریخ الأدب الجاهلی- الدکتور شوقی ضیف

2- فی الأدب الجاهلی - الدکتور طه حسین

3- الجامع فی تاریخ الأدب العربی( العصر الجاهلی)- حنا فاخوری

4- مقدمة منهجیّة لدراسة تاریخ الأدب العربی- الدکتور سلیمان العطار

5- فی تاریخ الأدب( مفاهیم و مناهج) - الدکتور حسین الواد

                                                                       والله ولیّ التوفیق...

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ 15:22 ] [ علي افضلي ]

سلام.

به اطلاع دانشجويان محترم ميرسانم تمام كلاسهاي اين هفته اينجانب در دانشگاه آزاد اسلامي و دانشكده اصول دين برگزار خواهد شد.

ضمناً با توجه به اينكه در روز 29 مهر در اصفهان خواهم بود، دانشجويان گروه عربي دانشگاه اصفهان مي توانند براي مشاوره درباره موضوع رساله يا برنامه ريزي درسي آزمون كارشناسي ارشد،مراجعه نمايند. 

[ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, ] [ 8:12 ] [ علي افضلي ]

با سلام.

برنامه کنفرانسهای درس آشنایی با علوم قرآنی به شرح ذیل است:

1- نزول قرآن کریم و وحی- 91/9/1

2- تدوین قرآن کریم- 91/9/8

3- فرهنگ جاهلی و قرآن کریم- 91/9/15

4- تفسیر قرآن کریم- 91/9/22

5- اعجاز ادبی قرآن کریم- 91/9/29

6- علوم جدید و قرآن کریم- 91/10/6

[ پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, ] [ 6:46 ] [ علي افضلي ]

 

گفتیم که قرآن بیش از هر چیز یک متن ادبی است.اما این بدین معنا نیست که پیام در آن نقش فرعی داشته و صورت و ساخت ادبی ار اهمیت بالاتری برخوردار باشد، بلکه به این معناست که پیام، برای انتقال، ساخت و صورت ادبی یافته است.لذا برای فهم آن باید از سازوکارهای تحلیل ادبی بهره جست.برای فهم متن باید به اطلاعات زیر دست یافت:

1-    اطلاعات زبانی و ادبی: آشنایی با زبان دریچه ای است برای ورود به عالم متن. متن، مجموعه ای از نشانه های زبانی است و هویت زبانی دارد. آشنایی با این نشانه ها حداقل اطلاعات لازم را برای مفسران فراهم می آورد. 

2-   اطلاعات درون متنی: مجموعه آیات قرآن را باید یک کلّ در نظر گرفت، کلی که دلالت های اجزاء را بر یکدیگر روشن تر و در مواردی تصحیح می کند.البته درون متن را باید مانند یک شبکه در نظر گرفت که هر آیه در آن جایگاه و مرتبه ای خاص دارد و همه آنها در سطح واحدی قرار ندارند. وقتی مفسر در فضای درون متن سیر می کند، با توجه به این ساختار شبکه ایِ درون متن، آیات را با هم مقایسه می کند و اطلاعات درون متنی اش را افزایش می دهد.

3-  اطلاعات سیاقی: توجه به سیاق تا حدّی ضرورت دارد و مفسّر باید به سیاق و نقش آن توجه کند.

4-   اطلاعات بینامتنی:اطلاعاتی که مفسر از متون و زمینه های دیگر به دست می آورد و برای فهم و تفسیر متن ضروری اند.

 

                                                                                               ادامه دارد....

 

 

 


 

[ دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, ] [ 19:14 ] [ علي افضلي ]

كشف معنا و دلالت در قرآن، از مهمترين و اصلي ترين دغدغه هاي مسلمانان به ويژه مفسّران قرآن است. براي رسيدن به ابعاد نهفته متن، به ويژه متن مقدسي چون قرآن كه لايه ها و بطن هاي متعددي دارد، بايد به روابط بينامتني آن توجه كرد. متون در خود حامل پيامها و اطلاعات فرهنگي، سياسي، اجتماعي، ادبي و... هستند و قرآن هم به مثابه متني كه آخرين كتاب آسماني است و طبعاً حامل پيام توحيدي ديگر پيامبران الهي نيز هست، حامل ارزشها، فرهنگها، باورها، اخلاق، داستان پيامبران، امتهاي پيشين و ... است.لذا براي فهم آن بايد از روابط بينامتني آن آگاه بود.براي فهم يك متن، بايد به جنبه هاي هفتگانه ذيل توجه داشت:

1-    بُعد واژگان: در اين ساحت، كلمات به تنهايي بررسي مي شوند.
2-    بُعد دستور زبان: كلمات و واژه ها در جمله بررسي مي شوند.
3-    بُعد انسجام: ارتباط و پيوستگي جملات بررسي مي شود.
4-    بُعد ساختار متن: ويژگي هاي تركيبي متن بررسي مي شود.
5-    بُعد قوّت اظهاري: افعال گفتاري متن بررسي مي شود.
6-     بُعد تأسيس: انسجام متن با متون ديگر بررسي مي شود.
7-    بُعد بينامتني: ارتباط متن با متون ديگر بررسي مي شود.
 
                                                                    ادامه دارد...
 
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ 13:12 ] [ علي افضلي ]

وقتي با يك متن روبرو مي شويم، چنان نيست كه با يك متن واحد روبرو شده ايم بلكه متن را در درون يك متن بزرگتر مطالعه مي كنيم.به عبارت ديگر، تمام متوني را كه در شكل گيري اين متن دخالت داشته اند بايد در حكم متن واحد يا بخشهايي از يك متن واحد دانست كه با يكديگر رابطه هم نشيني دارند.اين متون رابطه ديالوگي دارند و از راه اين ديالوگ، آن متن واحد، بسط مي يابد.البته اين بدان معنا نيست كه متن خود اصالتاً معنا ندارد بلكه امري است جمعي.براي اين كه از اين رابطه ديالوگي يا بينامتني تصوري روشن داشته باشيم، ضرورت دارد به كاربردهاي سه گانه آن توجه كنيم:

1-    بينامتنيت به عنوان رابطه متون قبلي و هم زمان: هر متني از متون قبلي و هم زمان خود، از لحاظ صورت و معنا، تاثير مي پذيرد.گاهي بينامتنيت به اين تاثير پذيري اشاره مي كند.برخي از تعبيرها و سخنان نشانه شناسان مثل كريستوا به اين نكته ناظر است.
2-    بينامتنيت به عنوان نسبتهاي گوناكون متون با يكديگر: گاهي بينامتنيت نه تنها به نحوه تاثير متون از لحاظ صورت و محتوا بر يكديگر اشاره دارد، بلكه به معناي نسبتهاي گوناگون آنها به كار مي رود.متون نسبت هاي گوناگوني از قبيل تطابق، تعاند و غيره دارند.
3-    بينامتنيت به عنوان رابطه تفسيري: گاهي هم نشانه شناسان اين اصطلاح را به معناي رابطه تفسيري متون به كار ميبرند.كريستوا به اين نكته اشاره مي كند كه هيچ خواننده اي متن را مستقل از تجاربي كه از ديگر متون دارد، نمي خواند.خواننده تجربه هايي از قرائت متون ديگر دارد كه در نحوه قرائت متن تاثير مي گذارند.
                                                                            ادامه دارد....
[ یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:57 ] [ علي افضلي ]

 

طرح این مسأله بدان جهت است که قرآن کریم در یک بافت تاریخی- فرهنگی ظهور یافته است. این مسأله که این متن در یک بافت فرهنگی تولید شده، الزاماتی در پی دارد، اینکه آیا از ساختار فرهنگی که در چارچوب آن تکوین یافته جداست یا پیوسته بدان؟ اگر پیوسته است آیا برای فهم معنای متن باید به این پیوند تاریخی- فرهنگی و روابط بینامتنی توجّه داشت؟ آیا متنی چون قرآن کریم به مثابۀ یک متن مقدّس وحیانی، به این فرهنگ توجه داشته است؟

 

قرآن پژوهان از گذشته برای اثبات اعجاز قرآن کریم به مقایسه متن قرآن با متون دیگر مثل شعر دست می یازیدند و از طریق بررسی اشعار و متون ادبی و کشف قوانین شکل گیری این متون و نحوه دلالت آنها به بررسی متن قرآن و بیان زیبایی ها و استواری و انسجام متن آن می پرداختند. این روش که برای فهم متن قرآن باید از متون دیگر بهره جست و به روابط میان متنیِ آن پرداخت به بینامتنیّت یا تناصّ یا Intertextuality معروف است. مهم ترین مدّعا در این مسأله آن است که متون با یکدیگر رابطه دارند.یعنی به دیالوگ متون با یکدیگر توجّه ویژه می شود.

 

ادامه دارد...


[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:16 ] [ علي افضلي ]

 

معجزه امری است خارق العاده که به خیر و سعادت فرا می خواند و با ادّعای پیامبر به قصد اظهارِ صداقتِ مدّعیِ پیامبری از جانبِ خداوند مقرون است؛ یا امری است خارق العاده، مقرون به تحدّی و بدون معارضه . خرق عادت آن است که مردم با امری آشنا و به آن عادت کرده اند ولی معجزه خارج عادت آنها رخ می دهد و در عین حال از جنس آن است. جادوگری عادت قوم موسی بوده است و موسی جادویی فراتر از جادوی آنان می آورد.عادت قوم عیسی پزشکی بوده است و عیسی آنان را در مهارتی که داشتند ناتوان ساخت. فصاحت و بلاغت هنر اعراب بوده است و عربها در شیوایی گفتار و سخنوری و ستیزه گری هنگام دشمنی سرآمد بودند، اما قرآن این مهارت را نقض و خرق عادت نمود و در عین حال به زبان آنان و سنّت های سخنوری آنان نازل شد.

 

رابطۀ بین یک امّت و معجزه از دو جهت تعیین می گردد: وضعیت امّت و زمان معجزه.از نظر وضعیت باید گفت که معجزه های پیش از قرآن، همگی حسی بوده و با وضع ملتها تناسب داشته است.اما معجزه امت عرب، به خاطر هوش و درکشان، عقلی بوده است.از حیث زبان هم این معجزه عقلانی است. طبیعت اعجاز قرآن با جاودانگی و ماندگاری تناسب دارد.دیگر ویژگی قرآن این است که عموم اعراب زمان پیغمبر(ص)، ویژگی خاص قرآن را دریافته اند که معجزه آن همان واژگانی است که مدلول آن را می شناسند و با مفهوم آن دادوستد دارند؛ و اعجاز راز پنهان آن واژگان است که خردها به آن هدایت می شوند و بصیرت بر آن آگاه می گردند.

 

 


[ شنبه 15 مهر 1391برچسب:, ] [ 20:37 ] [ علي افضلي ]

 

با سلام

انشالله در طيّ روزهاي آينده مطالبي درباره قرآن كريم خواهيم داشت.دوستاني كه مايل به مشاركت هستند مطالبشان را به بخش نظرات يا ايميل من ارسال دارند..متشكرم

[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:, ] [ 9:27 ] [ علي افضلي ]

 

 

پس از طرح زمینه های نظری تاریخ گرایی نوین، انتظار می رود تکنیکها و  شیوه هایی را که در این رویکرد بیان داشتیم، توضیح دهیم:

 

1- برای کشف اپیستمه یا الگوی معرفتی هر دوره تاریخی، فوکو با الهام از تکنیک کشف اشیای باستانی، نظریۀ « تبارشناسی دانش »  را مطرح می کند و در آن به مورخان توصیه می کند با آرامش و دقت، گفتمانهایی را که به الگوهای معرفتی یک عصر شکل می بخشد، لایه به لایه بررسی کرده، خاک ابهام آنها را بتکانند و آنگاه آنها را با توجه به روابط درونی شان و نیز رابطه شان با نهادهای فرهنگی به یکدیگر بپیوندند تا شکل اپیستمه مورد بررسی مشخص گردد. البته کشف باستان شناسانۀ گفتمانهای مختلف به یک برداشت تک گویانه و نگاه و طرحِ منفرد منجر نمی شود بلکه مجموعه ای از گفتمانهای ناهماهنگ، نامنظم و اغلب متناقض را آشکار خواهد ساخت که برای توضیح اپیستمۀ آن جامعه به کار می آیند.

 

2-  برای کشف معنای متن، تاریخ گرایان نوین سه بخش را بررسی کرده اند:

 

الف- زندگی نویسندۀ متن، چرا که باورها و کردارهای وی منعکس کنندۀ علایق فردی و اجتماعی اوست.

 

ب- بایدها و نبایدهای اجتماعیِ مشهود در متن که در معیارهای رفتاری هر جامعه، منعکس می شود و مدام با متن در تعامل است.

 

ج- بازتابِ اوضاع تاریخی که شواهدِ آن را در متن و اثر هنریِ مورد مطالعه می توان یافت.

 

در جریات تحلیل متن از این سه بُعد، منتقدان نباید قائل به هیچ قطعیّتی در مورد نظرها و روشهایشان باشند؛ چون آنها نیز مانند متن، مدام در تغییر و با فرهنگشان در تعاملند و بدیهی است که برای پرهیز از خطا لازم است به دو نکته عملی توجه کنند:

 

اولاً- از هرگونه کلّی گویی شدیداً خودداری کنند؛

 

ثانیاً- در جستجوی جزئیات و نکات ظاهراً بی اهمیتِ فرهنگی باشند که اغلب مورخان و منتقدان ادبی آنها را نادیده می گیرند.

 

 

[ شنبه 8 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:34 ] [ علي افضلي ]

مفهوم اپیستمه یا الگوی معرفتی بر این دلالت دارد که تاریخ شکلی از قدرت است و چون هر عصری الگوی معرفتی خاص خود را دارد، بنابراین این الگوها هستند که کنترل کنندۀ شیوۀ نگرش انسانها و ادوار تاریخی به واقعیّت می باشند. در واقع تاریخ، بررسی نیروهای پیچیده و قدرتهایی است که تعیین کنندۀ گفتمانها و رویدادهای هر عصرند. بین قدرت و گفتمانها، تعاملی بی وقفه جریان دارد. همۀ  گفتمانها در جهان واقعی، که صحنۀ جنگ قدرتهاست، تولید می شوند و قدرت نیز از گفتمانها بر می خیزد، لذا صحبت کردن از گفتمانِ حقیقی بیهوده است چون فقط می توانیم بگوییم کدامیک از گفتمانها بیشتر قدرت دارد و کدامیک کمتر. اندیشۀ فوکو، بی ارتباط با سخن نیچه نیست که می گفت: مردم، زمانی فلسفه یا نظریه ای را حقیقی می دانند که با تعریف بزرگان و ایدئولوگ های حاکم بر جامعه، سازگار باشد.

 

[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ] [ 15:18 ] [ علي افضلي ]

 

اپیستمه اصطلاحی از میشل فوکو است . اپیستمه حاوی تعریفی جدید از تاریخ است که بر طبق آن، تاریخ پدیده ای خطّی نیست، آغاز و پایان مشخصی ندارد، به سوی هدف معینی حرکت نمی کند و نمی توان آن را با مجموعه ای از یک سلسله علّت و معلول ها که سرنوشتِ مرموزی به نام « جبر تاریخ»  هدایتش می کند، توضیح داد. پس به راستی تاریخ چیست؟ از نظر فوکو، تاریخ، رابطۀ پیچیدۀ انواع گفتمانهاست و تعامل این گفتمان ها تصادفی نیست؛ بلکه اصل یا الگوی وحدت بخشی که اپیستمه یا الگوی معرفتی نام دارد، این تعامل را کنترل می کند. هر دورۀ تاریخی- ادبی، اپیستمۀ خود را دارد، چرا که بر حسب دریافت های ویژه اش از واقعیّت، معیارها و اصول اخلاقی و رفتاریِ خاص خود را می سازد. بنابراین، این الگوها نَه اخلافی اند و نَه ضد اخلاقی، بلکه غیر اخلاقی و خارج از احکام ارزشی اند. با توجه به این تحلیل فوکو، بهتر به نتیجه گیریِ وی پی می بریم، آنگاه که اعلام می کند مورخان هم مثل همۀ همعصرانِ خود تحت تأثیر اپیستمه یا اصول و الگوهای زمانۀ خویشند و لذا هرگز نمی توانند نگرشی عینی دربارۀ دورۀ تاریخی شان داشته باشند.


 

[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ] [ 15:2 ] [ علي افضلي ]

 

 

تاریخ گرایی نوین بیش از هر چیز، رویکردی به متن است؛ اما با معنایی متفاوت با معانی پیشین و در واقع تعبیر نوینی از متن (text)و زمینۀ متن (context)  دارد، بی آن که قائل به تفکیک مرزهای این دو باشد. هم چنان که هرگونه رابطۀ سلسله مراتبی یا تقابل بین انواع متون را نفی می کند. بنابراین دیگر رده بندی ها و تقسیم بندی ها مثلِ متون برآمده از فرهنگ متعالی در برابر متون فرهنگی عادی، مدارک در برابر ادب تخیّلی و متون مجاز در برابر متون غیر مجاز، معنایشان را از دست می دهند چرا که متن، یک اثرِ خودجوش و خود بسنده نیست و در تعامل با جامعه و فرهنگ است و در واقع، جهانِ خودِ یک متن، پیچیده است که در آن ، ادب در فرایندهای تاریخی شرکت می جوید و متن چه ادبی و چه غیر ادبی، برای ساختن معنا با فرهنگ تعامل می ورزد.

 

 

 


[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ] [ 14:49 ] [ علي افضلي ]


 

1-    تاریخ، رویدادهای گذشته نیست، بلکه نقل و روایت مورخ از رویدادهای گذشته است. گذشته هرگز به شکل ناب در دسترس ما نیست و همیشه به صورت بازنمایی به ما منتقل می شود.

 

2-    ادوار تاریخی، یگانه و یکپارچه نیستند و چیزی به نام تاریخ کلّی وجود ندارد.آن چه هست، تاریخهایی است منفصل و چه بسا ناسازگار با یکدیگر و فرهنگ یکپارچه، اسطوره ای است که بر تاریخ تحمیل شده است.

 

3-    مورخان دیگر نمی توانند مدّعی باشند که مطالعات تاریخی شان عینی است، چرا که فراشدن از هیچ موقعیت تاریخی امکانپذیر نیست و گذشته، نه واقعیتی عینی که چیزی ذهنی است. در واقع، مورخان، گذشته را از دل انواع متونِ مدوّنِ تاریخی و بر پایه تأویل هایشان از این متون می سازند.

 

4-    باید درباره رابطه بین ادب و تاریخ بازاندیشی کرد، چون تاریخِ ثابت و پایداری که نقشِ پس زمینه برای پیش زمینۀ ادب را داشته باشد، وجود ندارد. تاریخ یا بهتر بگویم تاریخها، خود پیش زمینه هستند و در واقع پس زمینه و پیش زمینه در اینجا منتفی است.

 

5-    رده بندی متون به متون ادبی( به عنوان متون برتر و متعالی) و متون غیر ادبی(به عنوان متون عادی و زمینه ای برای آثار برتر ادبی)، قابل پذیرش نیست.


 

[ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, ] [ 14:46 ] [ علي افضلي ]

ادبیات و تاریخ به عنوان دو حوزه مهم در علوم انسانی در طیّ تاریخ با یکدیگر ارتباط تنگاتنگی داشته اند که همین موضوع سبب می شود تاریخ نگار ادبی به طور عمیق به الگوهای تئوریک زیر توجه ویژه داشته باشد:

1-    آثار ادبی به زمان خاصی تعلق ندارند و آثاری جهانی هستند که از محدوده تاریخ فرا می روند.بستر تاریخی در خلق و خوانش متن تأثیری ندارد و متن ادبی قوانین خود و دنیای خود را دارد.

2-    بستر تاریخی متن ادبی، برای فهم اثر ادبی، حیاتی است.متن ادبی در بستر تاریخی ویژه ای خلق شده است، اما ادبیّت آن از این بستر مجزا است.

3-    اثر ادبی می تواند به فهم زمان و تاریخی که به آن ارجاع دارد کمک کند.

4-    متون ادبی با گفتمانها و ساختارهای بلاغی دیگر تنیده شده اند. این متون بخشی از تاریخی هستند که هنوز در حال نوشته شدن است.

الگوی اول، به رویکرد نقد نو مربوط است که در دهه های میانی قرن بیستم در آمریکا مطرح شد و بر این اعتقاد بود که تمامیّت زیباشناختی آثار را نمی توان به حوزه های خارج از آن تقلیل داد. اثر ادبی را باید درون خود آن، به شکل متنی خودکفا بررسی کرد. کلمات درون متن، تنها ابزارِ فهم متن هستند.

الگوی دوم، به رویکرد فلسفی سنّتی ادبیات مرتبط است که در آن منتقدان درصدد توصیف و تحلیل متن ادبی از طریق نوجه به زمینه تاریخی از جمله شرح حال، دوران سیاسی و مسائل فرهنگی هستند.به نظر این منتقدان، بی توجّهی به بستر تاریخی به بدفهمی متن می انجامد.

الگوی سوم، به رویکرد تاریخی سنّتی مربوط است که در آن متن ادبی، تنها وسیله ای برای بیان بستر تاریخی یک دوره است. از دید این منتقدان، متن ادبی بازنمای دقیق دوران تاریخی خود است و باید به این جهت از آن بهره جست.

اما الگوی چهارم، که از نظر من باید به عنوان شیوه نوین تاریخ ادب نگاری در نظر گرفته شود چه در ادبیات عربی و چه در ادبیات فارسی- الگوی تاریخ گرایی نوین است. این شیوه یکی از رویکردهای مهم درون خوانش پساساختارگرا محسوب می شود که به رویکرد خوانش فرهنگی در نقد ادبی بسیار نزدیک است.

 


[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:1 ] [ علي افضلي ]

نظریه آکادمیک تاریخ ادب نگاری، برگرفته از ادبیات غرب است.اول بار اندری دوشیسون در کتاب تاریخ ادبی فرانسه در سال 1768 میلادی، دوره بندی سیاسی را در تاریخ ادب نگاری به کار گرفت. همچنین مورخان ادب ایتالیایی قرن هجدهم در نگارش تاریخ ادبی از دوره­های سیاسی بهره بردند.. نظریۀ آکادمیک،  اقتباسی از  ادب غربی است و اگر مناسب آن ادب است به خاطر وحدت و یگانگی اجتماعی است که در آنجا موجود می­باشد. نظریۀ آکادمیک در خلال تقسیم بندی ادواری خود،  به نتیجۀ عجیبی رسیده و آن ایجاد رابطه بین سیاست و ادب بود. پایۀ استنادی این نظریه در واقع عقاید هیپولت تین بود که در قرن نوزدهم ادب را به جامعه شناسی متّصل کرد. اما حقیقت امر این است که طرّاحان نظریۀ آکادمیک از بین ابعاد مختلف محیطهای اجتماعی،  تنها «سیاست» را مدّ نظر گرفتند و از همین زاویه است که منتقدان شدیدترین حملات را به آنها دارند.نظریۀ آکادمیک با منحصر کردن دیدگاهش به عامل سیاست و محور قرار دادن آن در مطالعات تاریخ ادبی،  اقدام به بزرگ نمایی و ستایش از این عامل نمود. در نظر معتقدان به این نظریه،  اکتفاکردن به رابطه سیاست و ادب جایز نیست و ادب باید از جهتی مطابق با سیاست و از جهتی دیگر تابع سیاست باشد. در واقع سیاست برای ادب،  در حکم خورشید برای زمین است که زمین در محوری ثابت به شکلی منظم به دور خورشید می گردد. پیشرفت سیاست باعث پیشرفت ادب می شود و انحطاط آن هم باعث انحطاط ادب می شود. حیات سیاسی مطلقاً معیار صحیحی برای حیات ادبی نیست و سیاست مثل خیلی از عوامل دیگر مثل جامعه،  علم و فلسفه،  گاهی باعث رشد ادب می شود و گاهی دیگر موجب رکود و سستی آن می گردد. پس هیچکدام از این ها،  به تنهایی نمی تواند معیار حیات ادبی باشد،  همچنان که خود ادب هم نمی تواند معیار برای این علوم باشد. پس ضروری است ادب را برای خود ادب و با استفاده از خود ادب،  بررسی کرده، تقسیم بندی درونی آن را ادبی قرار دهیم. در تاریخ اندیشۀ ادبی و به صورتی عام تر در تاریخ اندیشه، رابطۀ بین ادب و سیاست و تعاملاتی که با هم دارند،  امری روشن است. اما نظریۀ آکادمیک در صدد آن است که این رابطه را تبدیل به «مطابقت» سیاست و ادب کند. از این دیدگاه، سیاست شامل دوره­هایی است و ادب باید تابع این ادوار باشد. به فرض مثال اگر در تاریخ سیاست،  عصری به نام عبّاسی وجود داشته قطعاً ادبی با نام ادب عباسی با تولد این عصر سیاسی به وجود آمده است. اگر حکومتی سیاسی با نام اموی در سال 132هـ سقوط کرده،  ادبی به نام ادب اموی هم سقوط نموده است و تمام نشانه های آن ادب از بین رفته و ریشه های ادب جدیدی بلافاصله بعد از اتمام خطبۀ سفاح،  اولین خلیفه عباسی، در مسجد کوفه با نام ادب عباسی آغاز شده است!

ادب با هر شأنی که برای ذوق و قریحه در آن قائل باشیم،  فعالیتی فکری است که به سرعت تحت تأثیر این گونه دگرگونیهای آنی واقع نمی شود و تغییر در آن، محتاج گذشت زمان است و به تدریج صورت می گیرد. نظریۀ آکادمیک علاوه بر اعتقاد به مطابقت ادب و سیاست،  پای را از این فراتر گذاشته،  قائل به «تبعیّت» ادب از سیاست شده است. در واقع ادب در حکم سایه ای برای سیاست است؛ اگر سیاست قوی باشد،  سایه بهتر و بزرگتر و اگر سیاست ضعیف تر گردد،  سایه کوچکتر و کوتاهتر می شود. تقسيم بندي سياسي براي تاريخ ادبي دقيق نبوده؛ چرا كه پديده ادبي، ريشه هايش را در اعماق، و شاخه هايش را در آفاق مي گستراند. تاريخ به ما نشان مي دهد كه وضعيت علمي، تابع حالت سياسي نيست. درست در آن هنگام كه سياست،  بد عمل مي كند،  در كنارش مشاهده مي شود كه علم و ادب شكوفا شده اند. دليل امر اين است كه وضعيت سياسي آنگاه خوب است كه عدل و آرامش را در ميان مردم برقرار كند در غير اين صورت،  ظلم باعث مي شود كه بسياري از بزرگان و انديشمندان براي فرار از سياست،  به فعاليت علمي بپردازند و سبب شكوفايي علم مي شوند.

نوآوری در ادب،  نتیجۀ نوآوری یا تغییرات در اندیشه و احساس است. مورخان و پژوهشگران ادبی پنداشته اند که تغییرات و دگرگونیهای سیاسی، تغییر در ادب و سبکهای آن را در پی خواهد داشت. اکثر آنها بر این باورند که نهضتها و انقلابهای سیاسی باعث نهضت ادبی می گردد. نظر من این است که دگرگونیهای سیاسی،  عامل مؤثر در تغییر مسیر ادب نیست. چون من حوادث سیاسی را نتیجۀ شروع تغییر دیدگاه نسبت به زندگی یا کسب اعتقادی جدید در یک امت می دانم. سیاست به مانند ادب، در گرو مسائل دیگری است. وقتی  اندیشه و احساس تازه­ای نباشد،  قطعاً سیاست و نهضت سیاسی جدیدی نخواهد بود و در ادب هم چنین است. وقتی فکر و احساس جدیدی در زندگی وجود نداشته باشد،  ممکن نیست نهضتی ادبی یا هنری قیام کند.

اعتقاد به تبعیت ادب از سیاست، از اعتقاد به مطابقت آن دو هم خطرناک تر است،  چون باعث می شود که پژوهشگر ادبی خود را پیرو دست و پای بستۀ آرا و احکام سیاسی بداند. تبعیت ادب از سیاست را می توان به راحتی ردّ کرد. برای مثال ما باید در سالهای میانی حکومت اموی که سالهای اقتدار و برتری مطلق  این حکومت بود،  شاهد اوج شکوفایی و قدرت ادبی باشیم،  در حالیکه ادب این سالها اصلاً این مشخصات را ندارد. یا ادب اندلس را در نظر بگیرید. دوره ازدهار و شکوه این ادب دقیقاً مصادف است با دوران اختلاف و کشمکشهای درونی دولتهای سرزمین اندلس. اعتقاد به رابطه بین ادب و سیاست امری طبیعی است اما ذوب شدن ادب در سیاست،  موضوع قابل دفاعی نیست.

 موضوع مهم دیگری که در نظریۀ آکادمیک از آن غفلت شده،  تأثیر ادب بر سیاست است. در حقیقت نظریۀ آکادمیک در بررسی ارتباط ادب و سیاست،  یکطرفه عمل کرده و برای ادب نقشی تأثیرگذار قائل نشده است. در ورای هر حادثه سیاسی یک عامل فنّی وجود دارد که در اکثر مواقع این عامل یک عامل ادبی است. انکار و عدم توجه به تأثیر ادب در سیاست،  از ضعف های بارز نظریۀ آکادمیک می باشد.

 


 

[ دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ] [ 20:24 ] [ علي افضلي ]

 

 تاریخ ادب، یک حوزه معرفتی ترکیب یافته از تاریخ و ادب است، اما تاریخ ادب با تاریخ عمومی تفاوت دارد. در تاریخ عمومی، عوامل درونی حادثه، چندان مورد بحث نیستند، اما در تاریخ ادبی، مساله تداوم سنت در آثار ادبی و نسبت اثر با قبل و بعد از خود، یکی از مسائلی است که به صورت جدی مورد بحث قرار می­گیرد و ماهیت حادثه ادبی را از واقعه سیاسی جدا می کند. توفیق در روابط بینامتنی با خواندن دقیق متون و مشخص کردن تأثیر و تأثرات آنها و همچنین نشان دادن فردیت هنرمند در تاریخ از مسائلی است که در تاریخ عمومی کمتر مورد توجه قرار گرفته،  در حالیکه از مسائل عمده تاریخ ادب به حساب می آید. هم چنین آثار ادبی بی زمان هستند. یعنی حادثه ادبی همیشه اتفاق می افتد و خوانندگان جدیدی که با آثار جاودانه مواجه می شوند،  همواره رویکرد،  فهم و درک تازه ای از متون دارند که این درک،  بخشی از تاریخ ادب را تشکیل می دهد.از سوی دیگر به دلیل این که گزینش در ادب، تابع ذوق است، همیشه این بخش، آسیب پذیرترین بخش تاریخ ادب به شمار می رود که در تاریخ عمومی کمتر اتفاق می افتد.. شکّی در این نیست که پژوهشها و مطالعات ادبی دارای پیوندهای محکمی با تاریخ هستند و این موضوع در ادب عربی و فارسی به دلیل رابطۀ بسیار ادب با حوادث تاریخی نمود بیشتری پیدا کرده است،  اما هیچ یک از این قضایا نمی تواند توجیه کنندۀ تقسیم تاریخ ادب بر طبق تاریخ در معنای خاص آن گردد. تاریخ با گذشت سالها هنوز هم نتوانسته است خود را از طریقۀ کهنِ پرداختن به ذکر زندگی خلفا و امیران و رهبران نجات دهد و تاکنون موفق به ارائه نگاهی جامع گرایانه به همۀ طبقات اجتماعی آن و در همۀ سرزمینهای وابسته به آن نشده است.در واقع، مورّخان تاکنون سبکهای نوین تاریخ نویسی را به کار نبرده ­اند.با چنین وضعیتی، مرتبط ساختن مطالعات ادبی به ارائه تاریخ و تبعیت از آن کاری بسیاری خطرناک است. در این صورت نه تنها تاریخ موفق به روشن ساختن ابعاد تاریک ادب نمی گردد،  بلکه جامه ابهامات و سیاهی ­های خود را هم بر تن ادب خواهد کرد. نکتۀ دیگر در تطبیق مطالعات تاریخ ادبی و تاریخ این است که در این مطابقت،  تاریخ بسیاری از فرضیه­ ها را با این عقیده که از بدیهیّات هستند، بر ادب تحمیل خواهد کرد و به این ترتیب پژوهشگر ادبی با به کاربستن اطلاعات غلط تاریخی، در تحلیل خود به گمراهی سوق داده می شود.انکار رابطه و همکاری بین مطالعات ادبی و تاریخ درست نیست اما این رابطه باید آزادانه و دوطرفه باشد و بر تبادل نتایج قطعی و صحیح مبتنی گردد نه تحمیل یکطرفۀ آن. این اشتباه را مورّخان ادبی معتقد به نظریۀ آکادمیک، مرتکب شدند و تاریخ ادب را بر مبنای تقسیم بندیهای تاریخی،  به ادوار مبتنی بر دوره ­های سیاسی قسمت کردند. نتیجه این کار منجر به این قضیه شد که آراء و نظرات ادبی تبدیل به عقایدی پراکنده، مختلف و غیرواقعی گردد. وظیفۀ اصلی مطالعات ادبی که ارائه نتایجی روشن و قاطع در مورد تاریخ ادبی است،  با تبعیت مطلق ادب از تاریخ به طور مسلّم خدشه دار شده است.

 

 


 

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:16 ] [ علي افضلي ]

.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

من علي افضلي هستم.دوست داشتم فضايي براي ارتباط با استادان اهل نظر و دانشجويانم داشته باشم.اين وبلاگ،به نوعي صفحه شخصي من است بنابراين طبيعي است كه فضاي آن با كلاس درس متفاوت خواهد بود و اساسا تلاشي در جهت اينكه اين وبلاگ موضوعات علمي محض را پوشش دهد،بعمل نخواهد آمد هرچند از طرح مسائل و مطالب علمي به شدت استقبال خواهم نمود.شما نيز هر آنچه مي پسنديد ميتوانيد ارسال داريد..سپاسگزارم
امکانات وب